محتشم کاشانی (غزلیات)/بس که چشم امشب به چشم عشوهسازش داشتم
بس که چشم امشب به چشم عشوهسازش داشتم | از نگه کردن بسوی غیر بازش داشتم | |||||
غیر جز تیر تغافل از کمان او نخورد | بس که پاس غمزهی مردم نوازش داشتم | |||||
تا به قصد نیم نازی ننگرد سوی رقیب | گوشه چشمی به چشم نیم نازش داشتم | |||||
گشت راز من عیان بس کز اشارات نهان | با رقیبان در مقام احترازش داشتم | |||||
داشت او مستغنیم از ناز دیگر مهوشان | از نیاز غیر من هم بینیازش داشتم | |||||
زور عشقم بین که تازان میگذشت آن شهسوار | از کششهای کمند شوق بازداشتم | |||||
با خیالش محتشم در دست بازی بود و من | دست در زنجیر از زلف درازش داشتم |