| | | | | | |
|
به افسون محو کردی شکوههای بیکرانم را |
|
بهرنوعی که بود ای نوش لب بسی زبانم را |
|
|
به نیکی میبری نامم ولی چندان بدی با من |
|
که گم میخواهی از روی زمین نام و نشانم را |
|
|
به این خوش دل توان بودن که بهر مصلحت با من |
|
نمایی دوستی و دوست داری دشمنانم را |
|
|
گمانم بود کاخر آشنایی بر طرف سازی |
|
شدی بیگانه خوش تا یقین کردی گمانم را |
|
|
چو رنجانید یاران را به جان نتوان نشست ایمن |
|
خبر کن ای صبا زین نکته باری نکته دانم را |
|
|
چو بلبل زان نکردم باز میل گلشن کویت |
|
که چون رفتم به زاغان دادی ای گل آشیانم را |
|
|
اگر فرمان برد دل محتشم من بعد باخوبان |
|
من و بیگانگی کین آشنایی سوخت جانم را |
|