| | | | | | |
|
به دشمن یارئی در قتل خود از یار میفهمم |
|
اشارتها که هست از هر طرف در کار میفهمم |
|
|
ازین بیوقت مجلس بر شکستن در هلاک خود |
|
نهانی اتفاق یار با اغیار میفهمم |
|
|
چو پرکارانه طرح قتل من افکنده آن بدخو |
|
که آثار غضب در چهرهاش دشوار میفهمم |
|
|
به میخوردن مگر هر دم ز مجلس میرود بیرون |
|
که پی پرکاری امشب در آن رفتار میفهمم |
|
|
چو نرگس بس که امشب یار استغنار کند با من |
|
سرش گرمست از پیچیدن دستار میفهمم |
|
|
به نامحرم نسیمی دارد آن گل صحبت پنهان |
|
من این صورت ز رنگ آن گل رخسار میفهمم |
|
|
ز عشق تازه باشد محتشم دیوان نگارنده |
|
چو مضمونها که من زان کلک مضمون بار میفهمم |
|