محتشم کاشانی (غزلیات)/به هجر یار که از غیر آن ندارم حظ
به هجر یار که از غیر آن ندارم حظ | چنان که ز وصل آن چنان ندارم حظ | |||||
به غیر حیرت عشقت چه باعث است ای گل | که چشم دارم و از گلستان ندارم حظ | |||||
ز بس که خوردهام از قاصدان فریب اکنون | به هیچ مژده من بدگمان ندارم حظ | |||||
نوید عمر ابد هم به گوش ناخوش نیست | که بی تو بس که به جانم ز جان ندارم حظ | |||||
به مزدی سفرم کاش خانمان سکون | که از وطن من بیخانمان ندارم حظ | |||||
زهم ببر ز من ای همزبان که من بی او | زبان ندارم و از هم زبان ندارم حظ | |||||
ره جهان دگر محتشم کنون سر کن | که بهر عمر چنین زین جهان ندارم حظ |