| | | | | | |
|
بیش از دی گرم استغنا زدن گریدهی |
|
غالبا امروز در آیینه خود را دیدهی |
|
|
کلفتی داری و پنهان داری از من گوئیا |
|
این که با غیر الفتت فهمیدهام فهمیدهی |
|
|
گشت معلومم که در گوشت چه آهنگی خوش است |
|
چون شنیدم کز غرض گو حال من پرسیدهی |
|
|
چون شوی با غیر بد مخصوص خود گردانیم |
|
آلت اعراض غیرم خوب گردانیدهی |
|
|
چون نمیرنجی تو از کس جز به جرم دوستی |
|
حیرتی دارم که از دشمن چرا رنجیدهی |
|
|
پنبهای در گوش نه تا ننهی از غیرت به داغ |
|
این که میگویند بدگویان اگر نشنیدهی |
|
|
محتشم کافتاده زار از پرسش بی جای تو |
|
کشتهای او را و پنداری که آمرزیدهی |
|