| | | | | | |
|
حرف در مجلس نگویم جز به هم زانوی او |
|
تا به چشمی سوی او بینم به چشمی سوی او |
|
|
میشود صد نکتهام خاطر نشان تا میشود |
|
نیم جنبشها تمام از گوشهی ابروی او |
|
|
زان شکارافکن همینم بس که مخصوص منست |
|
لذت زخم نهانی خوردن از آهوی او |
|
|
چاک دلها محض حرفی بود تا روزی که کرد |
|
سر ز جیب ناز بیرون نرگس جادوی او |
|
|
زخم تیر عشق بر ما بود تهمت تا فکند |
|
گردش دوران کمان حسن بر بازوی او |
|
|
بیمحابا غوطه در دریای آتش خوردن است |
|
بیحذر برقع کشیدن ز آفتاب روی او |
|
|
دل ز پهلویش برون خواهد فتاد از اضطراب |
|
تن که از ترتیب بزم افتاده در پهلوی او |
|
|
نکهتش در جنبش آرد خفتگان خاک را |
|
چون فشاند با دگرد از موی عنبر بوی او |
|
|
گرد آن منظر بگردان یک رهم ای سیل اشک |
|
کشته چون بیرون بری یکبارهام از کوی او |
|
|
در جنونم آن چه میبایست واقع شد کنون |
|
بخت میباید که زنجیر آرد از گیسوی او |
|
|
محتشم کز دشت و وادی رو به شهر آورد کیست |
|
شیر دل دیوانهای زنجیر خواه از موی او |
|