| | | | | | |
|
دانم اگر از دلبری قانع به جانی ای پسر |
|
داد سبک دستی دهم در سر فشانی ای پسر |
|
|
رسم وفا بنیاد کن آوارهای را یاد کن |
|
درماندهای را شاد کن تا در نمانی ای پسر |
|
|
بر خاکساران بیخبر مستانه بر رخش جفا |
|
در شاه راه دلبری خوش میدوانی ای پسر |
|
|
حسنت همی گوید که هان خوش جهانی را به کس |
|
هیچت نمیگوید که هی نی جوانی ای پسر |
|
|
با صد شکایت پیش تو چون آیم اندر یک سخن |
|
بندی زبانم گویا جادو زبانی ای پسر |
|
|
دیشب سبکدستی تو را میداد گستاخانه می |
|
کامروز از آن لایعقلی بر سر گرانی ای پسر |
|
|
دیوان شعر محتشم پر آتش است از حرف جور |
|
غافل مشو از سوز او روزی بخوانی ای پسر |
|