محتشم کاشانی (غزلیات)/دلا گذشت شب هجر و یار از سفر آمد
دلا گذشت شب هجر و یار از سفر آمد | ز خواب غم بگشا دیده کافتاب برآمد | |||||
شب فراق من سخت جان سوخته دل را | سهیل طلعت آن مه ستاره سحر آمد | |||||
فدای سنگ سبک خیز یار باد سر من | که بر سر من خاکی ز باد تیزتر آمد | |||||
تو ای بشیر بشارت ببر به قافلهی جان | که یوسف امل از چاه آرزو بدرآمد | |||||
چه داند آن که نسوزد ز انتظار که یار | چه مدتی سپری شد چه محنتی بسر آمد | |||||
نهال عشق که بود از سموم حادثه بیبر | هزار شکر که از آب چشم ما ببر آمد | |||||
تو خود ز سنگ نهای ای محتشم چه حوصله بود این | که جان ز ذوق ندادی دمی که این خبر آمد |