| | | | | | |
|
دیشبش در خواب دیدم با رخ چون آفتاب |
|
آن چنان فرخ شبی دیگر نمیبینم به خواب |
|
|
بسته آتشپارهی من تیغ و من حیران که چون |
|
بسته باشد در میان آتش سوزنده آب |
|
|
خانهها در بادخواهد شد چه از دریای چشم |
|
خیمهها بیرون زند خیل سرشگم چون حباب |
|
|
تا قضا بازار حسنت گرم کرد از دست تو |
|
آنقدر در آتش افتادم که افتاد از حساب |
|
|
بحر اشک من که در طوفان دم از خون میزند |
|
گر سحاب انگیز گردد خون ببارد از سحاب |
|
|
ریت از هم پیکرم تا چند پی در پی مرا |
|
ماه سیمایی چو سیماب افکند در اضطراب |
|
|
محتشم مرغ دلم تا صید آن خونخواره شد |
|
صد عقوبت دید چون گنجشک در چنگ عقاب |
|