محتشم کاشانی (غزلیات)/دی باد چو بوی تو ز بزم دگر آورد
دی باد چو بوی تو ز بزم دگر آورد | چون مجمرم از کاسهی سر دود برآورد | |||||
از داغ جنون من مجنون خبری داشت | هر لاله که سر از سرخاکم به درآورد | |||||
شیرین قدری رخش وفا راند که فرهاد | با کوه غمش دست به جان در کمر آورد | |||||
در بادیه سیل مژهام خار دمایند | تا ناقهی او بر من مسکین گذر آورد | |||||
هرچند فلک طرح جفا بیشتر انداخت | در وادی عشق تو مرا بیشتر آورد | |||||
امید که از شاخ وصالت نخورد بر | ای نخل مراد آن که مرا از تو برآورد | |||||
بر محتشم از چشم خوشت چون نظر افتاد | خوش حوصلهای داشت که تاب نظر آورد |