| | | | | | |
|
ز خواب دیده گشاد وز رخ نقاب کشید |
|
هزار تیغ ز مژگان برآفتاب کشید |
|
|
نه اشک بود که چشمش به قتلم از مژه راند |
|
که ریخت خون من و تیغ خود به آب کشید |
|
|
ز غم هلاک شدم در رکاب بوسی او |
|
که پا ز دست من از حلقهی رکاب کشید |
|
|
خدنگ فتنه ز دل میفتاد کج دو سه روز |
|
به چشم بد دگر این تیر را که تاب کشید |
|
|
نمود دوش به من رخ ولی دمی که مرا |
|
حواس رخت به خلوت سرای خواب کشید |
|
|
دمی که ماند فلک عاجز چشیدن آن |
|
به قدرت عجبی عاشق خراب کشید |
|
|
دلم به بزم تو با غیر بود عذرش خواه |
|
که گرچه داشت بهشتی بسی عذاب کشید |
|
|
هلاک ساز مرا پیش از آن که شهره شوی |
|
که کارم از تو به زاری و اضطراب کشید |
|
|
به وصف ساده رخان محتشم کتابی ساخت |
|
ولی چو دید خطت خط بر آن کتاب کشید |
|