محتشم کاشانی (غزلیات)/عرق از برگ گل انگیختنش را نگرید
عرق از برگ گل انگیختنش را نگرید | آب و آتش بهم آمیختنش را نگرید | |||||
دامن افشاندن و برخاستنش را بینید | ساغر افکندن و می ریختنش را نگرید | |||||
همچو طفلی که دهد بازی مرغان حریص | دام به نهادن و بگریختنش را نگرید | |||||
گرچه میگویم و غیرت به دهان میزندم | کوه سیم از کمر آویختنش را نگرید | |||||
جان دیوانهی من میرود اینک بیرون | از بدن رابطه به گسیختنش را نگرید | |||||
محتشم اشک ز چشم آه ز دل کرده رها | فتنه از بحر و بر انگیختنش را نگرید |