محتشم کاشانی (غزلیات)/غیر مگذار که در بزم تو آید گستاخ
غیر مگذار که در بزم تو آید گستاخ | گرم صحبت شود و با تو درآید گستاخ | |||||
در فریبنده سخنها چو دمد باد فسون | برقع از چهرهی شرم تو گشاید گستاخ | |||||
به نگاه تو چو از لطف بشارت یابد | به اشارت ز لبت بوسه رباید گستاخ | |||||
دست جرات چو گشاید ز خیالات غلط | دستیازی به خیال تو نماید گستاخ | |||||
آن که پنهان کندت سجده چو می با تو کشد | آید و رخ به کف پای تو ساید گستاخ | |||||
هست شایستهی فیض نظر پاک بتی | که نظر در رخش از بیم نشاید گستاخ | |||||
محتشم بلبل باغ تو شد اما نه چنان | که در اندیشهی گل نغمه سراید گستاخ |