| | | | | | |
|
فتنه میخیزد از آن ترکانه دامن برزدن |
|
عشوه میریزد از آن مستانه گل بر سر زدن |
|
|
ترک چشمش دارد آیا از کدام استاد یاد |
|
دست از تمکین به جنبانیدن خنجر زدن |
|
|
شیر دلرا کند گرد لشگر حسنش ز جا |
|
نیست آسان خویش را بر قلب این لشگر زدن |
|
|
قسمی از بیگانگی دارد که میبارد از آن |
|
خانهی دل را به دست آشنایی در زدن |
|
|
باده در خلوت کشیدنهای او را در قفاست |
|
سر ز جایی برزدن آتش به عالم در زدن |
|
|
یک جهان لطف است ازو بعد از تواضعهای عام |
|
سر ز من پیچیدن اندر حالت ساغر زدن |
|
|
نرگس خنجرزن او زخم خنجر خورده را |
|
میکشد از انتظار خنجر دیگر زدن |
|
|
پیش آن چشم ای غزالان عشوهی چشم شما |
|
نیست جز بر چشم مردم مشت خاکستر زدن |
|
|
محتشم پروانه آن شمع گشتی وای تو |
|
نیست کار سرسری گرد سر او پر زدن |
|