| | | | | | |
|
فلک به من نفسی گرچه سر گرانش کرد |
|
دگر به راه تلافی سبک عنانش کرد |
|
|
زبان ز پرسش حالم اگر کشید دمی |
|
دمی دگر به من اقبال هم زبانش کرد |
|
|
فشاند مرغ دلم را روان به ساعد زلف |
|
به سنگ جور چو آشفته آشیانش کرد |
|
|
نداده بود دلم را به چنگ غصه تمام |
|
که بازخواست به صد عذر و شادمانش کرد |
|
|
دلم هنوز ز دریای غم کناری داشت |
|
که غرق مرحمت از لطف بیکرانش کرد |
|
|
دمی که تیر ستم در کمان خشم نهاد |
|
کشید بر من و سوی دگر روانش کرد |
|
|
چو خواست قدر نوازش بداند این دل زار |
|
نخست پیش خدنگ بلا نشانش کرد |
|
|
غرض ستیزه نبودش که نقد قلب مرا |
|
کشید بر محک جور و امتحانش کرد |
|
|
عنان همرهی از دست محتشم چو کشید |
|
نهفته بدرقهی لطف همعنانش کرد |
|