محتشم کاشانی (غزلیات)/لعل تو رد شکست من زمزمه بس نمیکند
لعل تو رد شکست من زمزمه بس نمیکند | آن چه تو دوست میکنی دشمن کس نمیکند | |||||
از سخن حریف سوز آن چه تو آتشین زبان | با من خسته میکنی شعله به خس نمیکند | |||||
راحله از درت روان کردم و این دل طپان | میکند امشب از فغان آن چه جرس نمیکند | |||||
از خم زلف بعد ازین جا منما به مرغ دل | مرغ قفس شکن دگر میل قفس نمیکند | |||||
مرغ دلی که میجهد خاصه ز دام حیلهای | دانه اگر ز در بود باز هوس نمیکند | |||||
محتشم از کمند شد خسته چنان که چون توئی | میرود از قفا و او روی به پس نمیکند |