محتشم کاشانی (غزلیات)/منتظری عمرها گر بگذاری نشست
منتظری عمرها گر بگذاری نشست | آخر از آن ره بر او گردسواری نشست | |||||
هرکه ز دشت وجود خاست درین صید گاه | بهر وی اندر کمین شیر شکاری نشست | |||||
گرد تو را چون رساند فتنه به میدان دهر | هرکه سر فتنه داشت رفت و به کاری نشست | |||||
غمزه زنان آمدی شاهسوار اجل | تیغ به دست تو داد خود به کناری نشست | |||||
خون مرا گرچه داد عاشقی تو به باد | هیچ ازین رهگذر بر تو غباری نشست | |||||
در قدح عشقریز باده مرد آزمای | کز سر دعوی به بزم باده گساری نشست | |||||
محتشم خسته را پر بره انتظار | چهره به خون شد نگار تا به نگاری نشست |