| | | | | | |
|
هرزه نقاب رخ مکن طرهی نیم تاب را |
|
زاغ چسان نهان کند بیضهی آفتاب را |
|
|
وصل تو چون نمیدهد در ره عشق کام کس |
|
چند به چشم تشنگان جلوه دهد سراب را |
|
|
کام که بوده در پیت گرم که مینمایدم |
|
حسن فزاست از رخت صورت اضطراب را |
|
|
با دگران چها کند عشق که در مشارکت |
|
رشک دهد ز کوه کن خسرو کامیاب را |
|
|
عشق ز سینه چون کند تندی آه را بدر |
|
حسن به جنبش آورد سلسلهی عتاب را |
|
|
سحر رود به گرد اگر بند کند فسونگری |
|
در قفس دو چشم من مرغ غریب خواب را |
|
|
غیر گیاه حسرت از خاک عجب که سرزند |
|
دجلهی چشم من اگر آب دهد سحاب را |
|
|
ناز نگر که پای او تا به رکاب میرسد |
|
دست ز کار میرود حلقه کش رکاب را |
|
|
ناصح ما نمیکند منع خود زا رخش بلی |
|
دور به خود نمیرسد ساقی این شراب را |
|
|
طرح سفر دگر کند آن مه و وقت شد که من |
|
شب همه شب رقم زنم نامهی بیجواب را |
|
|
محتشم شکسته دل تا به تو شوخ بسته دل |
|
داده به دست ظالمی مملکت خراب را |
|