| | | | | | |
|
هلالی بودی اول صد بلند اختر هوادارت |
|
کنون ماه تمامی ناتمامی آن چنان یارت |
|
|
به آب دیده پروردم نهالت را چه دانستم |
|
که بر هربی بصر بارد ثرم نخل ثمر بارت |
|
|
هنوزت بوی شیر از غنچهی سیراب میآید |
|
که بود از شیرهی جانم غذای چشم خونخوارت |
|
|
هنوزت دایه میزد شانه بر سنبل که من خود را |
|
نمیدیدم به حال خویش و میدیدم گرفتارت |
|
|
هنوزت نامرتب بود بر تن جامه خوبی |
|
که جیبم پاره بود از دست خوی مردم آزارت |
|
|
هنوزت طره در مرد افکنی چابک نبود ای بت |
|
که من افتاده بودم در کمند جعد طرارت |
|
|
هنوز از یوسف حسنت نبود آوازهای چندان |
|
که با چندین هوس بودم من مفلس خریدارت |
|
|
کنون کز پای تا سر در لباس عشوه و نازی |
|
ز عاشق در پس صد پرده پنهان است رخسارت |
|
|
برون آتا فشاند محتشم نقد دل و جان را |
|
به یک نظاره بر لطف قد و انگیز رفتارت |
|