محتشم کاشانی (غزلیات)/هوسم رخ به رخ شاه خیال تو نشاند
هوسم رخ به رخ شاه خیال تو نشاند | آن قدر کز رخ شرم تو خجل گردیدم | |||||
اسب جرات چو هوس تاخت به جولانگه عشق | من رخ از عرصهی راحت طلبی تابیدم | |||||
استخوانبندی شطرنج جهان کی شده بود | صبح ابداع که من مهر تو میورزیدم | |||||
هجر چون اسب حریفان مسافر زین کرد | عرصه خالی شد از آشوب و من آرامیدم | |||||
آن دلارام که منصوبه طرازی فن اوست | بیدقی راند که صد بازی از آن فهمیدم | |||||
فکر خود کن تو هم ای دل که به تاراج بساط | شاه عشق آمد و من خانهی خود برچیدم | |||||
محتشم از تو و از قدر تو افسوس که من | پشه و پیل درین عرصه برابر دیدم |