| | | | | | |
|
چون باز خواهد کز طلب جوینده را دور افکند |
|
از لنترانی حسن هم آوازه در طور افکند |
|
|
یارب چه با دلها کند محجوب خورشیدی که او |
|
در پیکر کوه اضطراب از ذرهای نور افکند |
|
|
چون بی خطر باشد کسی از شهسوار عشق وی |
|
کو بر فرس ننهاده زین در عالمی شور افکند |
|
|
بی شک رساند تیر خود آن گل رخ زرین کمال |
|
گر در شب از یک روزه ره در دیدهی مور افکند |
|
|
خوش بود گر از دل رسد حرف اناالحق بر زبان |
|
غیرت به جرم کشف را ز آتش به منصور افکند |
|
|
با ساقی ار نبود نهان کیفیت دیگر چه سان |
|
آتش درین افسردگان از آب انگور افکند |
|
|
بهر چه سر عشق را با بیبصر گوید کسی |
|
بیهوده کس دارو چرا در دیده کور افکند |
|
|
هرسو چراغی محتشم افروزد از رخسارها |
|
یک شمع چون در انجمن پرتو به جمهور افکند |
|