محتشم کاشانی (غزلیات)/چو تو را به قصد جولان سم بادپا بجنبد
چو تو را به قصد جولان سم بادپا بجنبد | لب سنگ خاره شاید که پی دعا بجنبد | |||||
چو به محشر اندر آئی دو جهان بناز کشته | عجب ار به دست فرمان قلم جزا بجنبد | |||||
چه خجسته جلوهگاهی که به عزم رقص آنجا | قدم آورد به جنبش که زمین ز جا بجنبد | |||||
فکند نسیم عشقت به جهان قدس اگر ره | ز هوس منزه آن را به دل این هوا بجنبد | |||||
دهد آن زمان هوس را رگ ذوق من به جنبش | که رکاب عزم آن مه پی قتل ما بجنبد | |||||
سخن از ره دو دیده به حریم دل نهدرو | به اشارهی ابروی او چو ز گوشهها نجنبد | |||||
همهی خسروان معنی علم افکنند گاهی | که خیال محتشم را قلم لوا بجنبد |