| | | | | | |
|
چو غافل از اجل صیدی سوی صیاد میآید |
|
نخستین رفتن خویشم در آن کو یاد میآمد |
|
|
من پا بسته روز وعدهات آن مضطرب صیدم |
|
که خود را میکشم در قید تا صیاد میآید |
|
|
اگر دیگر مخاطب نیستم پیشش چرا قاصد |
|
جواب نامهام میآرد و ناشاد میآید |
|
|
به خون ریز من مسکین چو فرمان دادهای باری |
|
وصیت میکن از من گوش تا جلاد میآید |
|
|
بتان را هست جانب دارای پنهان که خسرو را |
|
به آن غالب حریفی رشک بر فرهاد میآید |
|
|
دلیل اتحاد این بس که خون میرانداز مجنون |
|
به دست لیلی آن نیشی که از فساد میآید |
|
|
دل خامش زبانم کرده فرقت نامهای انشا |
|
که هرگه مینویسم خامه در فریاد میآید |
|
|
ببین ای پند گوآه من و بر مجمع دیگر |
|
چراغ خویش روشن کن که اینجا باد میآید |
|
|
چنان میآید از دل آه سرد محتشم سوزان |
|
که پنداری ز راه کوره حداد میآید |
|