| | | | | | |
|
گفتم ز پند من شود تغییر در اطوار تو |
|
تخفیف یابد اندکی بد خوشی بسیار تو |
|
|
آن پند کج تاثیر خود باد مخالف بود و شد |
|
بر جان من آتش فشان از خوی آتش بار تو |
|
|
شمشیر جلاد اجل تیز است و قتل یک جهان |
|
موقوف ایما گردنی از نرگس خون خوار تو |
|
|
از قتل مردم مرگ را در کار بستی آن قدر |
|
کو نیز شد ز نهار خواه از تیغ بیزنهار تو |
|
|
نزدیک شد کامی زشت در بزم با نامحرمان |
|
شیرین کند در چشم من محرومی دیدار تو |
|
|
از بهر مرغان چنین دام تصرف مینهی |
|
هست این زبان کبری عجب از حسن دعوی داد تو |
|
|
با آن که بیزاری ز من میخواهی افزون از همه |
|
حیران روی خود مرا حیرانم اندر کار تو |
|
|
من خود خریداری نیم کز من توان گفتن ولی |
|
از غیرت سودای من غوغاست در بازار تو |
|
|
از بهر خود کردن به مهر آزار خود چندین مده |
|
چون این نمیآید به خود خوی حریف آزار تو |
|
|
تا مردم صاحبنظر غافل شوند از خوبیت |
|
زیر غبار خط بهست آیینهی رخسار تو |
|
|
گفتی به مردن محتشم راضی شو ار یار منی |
|
سهل است مردن هم ولی جهل است بودن یار تو |
|