محتشم کاشانی (غزلیات)/گه رفتن آن پری رو بوداع ما نیامد
گه رفتن آن پری رو بوداع ما نیامد | شه حسن بود آری بدر گدا نیامد | |||||
چو شنیدم از رقیبان خبر عزیمت او | دلم آن چنان ز جا شد که دگر به جا نیامد | |||||
چو ز مهر دستانم به سر آمدند کس را | ز خراب حالی من به زبان دعا نیامد | |||||
خبر من پریشان ببر ای صبا به آن مه | پس از آن بگو که مسکین ز پیت چرا نیامد | |||||
ز قدم شکستگی بود و فتادگی که قاصد | به تو بیوفا فرستاد و خود از قفا نیامد | |||||
من خسته چون ز حیرت ندرم چو گل گریبان | که رسولی از تو سویم به جز از صبا نیامد | |||||
ز کجاشد آن صنم را سفر آرزو که هرگز | ز زمانه محتشم را به سر این بلا نیامد |