| | | | | | |
|
گوی میدان محبت سر اهل نظر است |
|
گرد این عرصه مگردید که سر در خطر است |
|
|
سینهی تنگ پر از آه و تنگ پردهی راز |
|
چون کنم آه که یک پرده و صد پرده در است |
|
|
چو هنر سوز تو گه دود برآرد ز جهان |
|
که بسوزی تو و دود از تو نخیزد هنر است |
|
|
گشت دیر آمدن صبح وصالم گوئی |
|
که شب هجر مرا صبح قیامت سحر است |
|
|
مژده ای دل که به قصد تو مهی بسته کمر |
|
که کمر بسته او صد مه زرین کمر است |
|
|
غیر میرد به تو هرگاه قرینم بیند |
|
این چو فرخنده قرانهای سعادت اثر است |
|
|
تیغ بر کف چو کنی قصد سرمشتاقان |
|
بر سر محتشم کز همه مشتاقتر است |
|
|
کمر به کین تو ای دل چو یار جانی بست |
|
طمع مدار که دیگر کمر توانی بست |
|
|
به بزم وصل قدم چون نهم که عصمت او |
|
گشود دست و مرا پای کامرانی بست |
|
|
دری که دیده بروی دلم گشود این بود |
|
که عشق آمد و درهای شادمانی بست |
|
|
گز از خماردهم جان عجب مدار ای دل |
|
که ساقی از لب من آب زندگانی بست |
|
|
رخ از دریچهی معنی نمود آن که به ناز |
|
میان حسن و نظر سدلن ترانی بست |
|
|
شکست ساغر دل را به صد ملامت و باز |
|
به دستیاری یک عشوهی نهایی بست |
|
|
به نیم معذرتی آن هم از زبان فریب |
|
در هزار شکایت ز نکته دانی بست |
|
|
چو گرد قصد نگه کار غیر ساخت نخست |
|
که چشم او به فریب از نگاهبانی بست |
|
|
به عرض عشق نهان محتشم زبان چو گشود |
|
میانهی من و او راه همزبانی بست |
|