محتشم کاشانی (غزلیات)/یار از جعد سمنسا مشک بر گل ریخته
یار از جعد سمنسا مشک بر گل ریخته | یاسمن را باغبان بر پای سنبل ریخته | |||||
زا لطافت گشته عنب بیز و مشک افشان هوا | یا صباگرد از خم آن زلف و کاکل ریخته | |||||
تاب کاکل داده و افکنده سنبل را به تاب | چهره از خوی شسته و ابر به رخ گل ریخته | |||||
در میان شاهدان گل دگر باد بهار | کرده گل ریزی که خون از چشم بلبل ریخته | |||||
غافل است از دیدهی خون ریز شورانگیز من | آن که خونم را به شمشیر تغافل ریخته | |||||
خون گرم عاشقان گوئی ز خواریهای عشق | آب حمام است کان گل بیتامل ریخته | |||||
محتشم زاری کنان در پای سرو سر کشت | آبروی خویش از عین تنزل ریخته |