محتشم کاشانی (قطعات)/ای شمع سرکشان که به سر پنجهی جفا
ای شمع سرکشان که به سر پنجهی جفا | سر رشته وفای مرا تاب دادهای | |||||
گر سارمت فکار به زخم سخن مرنج | چون خنجر زبان مرا آب دادهای | |||||
شاعر خیره در اقلیم سخن میباشد | جان ستاننده ز اعدانه به تلخی به خموشی | |||||
گر بنابر غرضی گرچه نگوید هجوت | مدحت آن نوع بگوید که تو خود را بکشی |