| | | | | | |
|
خسروا شاها جوان دل شهریارا سرورا |
|
ای جهان را عهد نو هنگامهات خرم بهار |
|
|
ای برای عقل پرور پایهی دین پروری |
|
وی به ذات فیض گستر سایهی پروردگار |
|
|
ای تو را در دور بر ما تحت گردون داوری |
|
وی تو را از قدر بر مافوق گردون اقتدار |
|
|
ای جهان سالار گیتی داور گردون سریر |
|
ای فلک پرگار عالم مرکز دوران مدار |
|
|
ای نصیبت سلطنت زنجیر بند معدلت |
|
وی به دست مرحمت مشکلگشای روزگار |
|
|
مشکلی دارم ز دست چرخ کم فرصت ولی |
|
مشکلی آسان گشا د دست شاه کامکار |
|
|
پیش ازین کز شاعری حاصل نمیشد یک شعیر |
|
وز ضرورت کرده بودم شعر بافی را شعار |
|
|
میگذشت از جمله اوقاتی ولی پیوسته بود |
|
وام تاجر در میان و مال دیوان بر کنار |
|
|
وام چون از حد گذشت و راه سودا بسته گشت |
|
بر شکستم من وزین درهم شکست آن کار و بار |
|
|
وین بتر کز حرف تحصیل آن زمان خود میکند |
|
نغمهی خارا گذر هر لحظه بر گوشم گذار |
|
|
من که تا غایت به امید خدیو نامور |
|
قرض خواهان دگر را کردهام امیدوار |
|
|
چون بود حالم اگر بر سخت گیریهای دهر |
|
نارسیده لطفی از شه در رسد تحصیلدار |
|
|
کیسهی بیزر سفرهی بینان دل ز بیبرگیهای دهر |
|
نارسیده لطفی از شه در رسد تحصیلدار |
|
|
کیسهی بیزر سفرهی بینان دل ز بیبرگی به جان |
|
اسب بیجو خانهی بیگندم نفرها غصهخوار |
|
|
کاهم اندر کاهدان نایابتر از زعفران |
|
من به رنگ زعفرانی مانده از خود شرمسار |
|
|
وانگه از من گه سمان گه آریه خواهه گه چورک |
|
نازبان فهمی که بارد از زبانش زهر مار |
|
|
ای به دردت رسم اشفاق و فتوت مستمر |
|
وی به عهدت صد انصاف و مروت استوار |
|
|
بیقراری خاصه در شلاق افلاسی چنین |
|
چون تواند داد شلتاقی چنین با خود قرار |
|
|
مفلس و باقی ستان مال را باهم چه ربط |
|
شاعر و تحصیلدار ترک را باهم چه کار |
|
|
الحذر زان ترک یوق بیلمز که گاه بیزری |
|
پیش او هرچند عذر آرند گوید زر بیار |
|
|
حسبةلله شاها یا به بخشش یا به خیر |
|
یا بوجه بیع آن درهای فرد شاهوار |
|
|
کز پی مدحت ز بحر خاطر آوردم برون |
|
کاول از غرقاب بحر دام خود بیرونم آر |
|
|
گر به آن ارزم که در اصلم خریداری کنی |
|
اصل و فرعم را بخر وآن گه به لطف خود سپار |
|
|
ورنه قصد خیر کن ای قبله نزدیک و دور |
|
وز سر من حالیا شر محصل دور دار |
|
|
حیف باشد چون منی که اوقات خود در مدح تو |
|
صرف نتواند نمود از فاقه یک جزو از هزار |
|
|
گر بمانم بینی از نظمم به آن درگه روان |
|
کاروانهای جواهر را قطار اندر قطار |
|
|
ور نمانم روزگار شه بماند کانچه من |
|
گفتم اول هم ندارد ثانی اندر روزگار |
|
|
سالها ننگ از مسمی داشت اسم محتشم |
|
وین زمان هم دارد ای دارای خورشید اشتهار |
|
|
از هوای کار میآید ولیکن بوی این |
|
کاندرین عهد این مسمی را شود از اسم عار |
|
|
کی بود کی خسروا کز بحر طبع موج زن |
|
کی بود کی سرو را کز ابر فیض فکر بار |
|
|
بر دل جوهر شناست بشمرم در و گهر |
|
وز کف دریا خواصت پر کنم جیب و کنار |
|
|
تا پی ضبط حساب دهر باشد در جهان |
|
سال و مه را دخل در ساعات و در برج اعتبار |
|
|
بر قیاس دهر باشی ای شه صاحبقران |
|
سالهای بیقیاس و قرنهای بیشمار |
|