محتشم کاشانی (مثنویات)/حلی بندی که بیجنبیدن دست
حلی بندی که بیجنبیدن دست | عروسان را به قدرت حیلهها بست | |||||
عروس این سخن را زیوری داد | که هرجا زیور بد رفت برباد | |||||
ز شعر شاعر شیرین فسانه | نخستش داد زیب خسروانه | |||||
ز خط کاتب بیمثل و مانند | به لطفش بار دیگر شد حلی بند | |||||
ز حسن صنعت صحاف ماهر | ز جلدش هم لباسی داد فاخر | |||||
ولی این شاهد فرخنده منظر | که غرق زیورست از پای تا سر | |||||
به این پیرایهاش بیش افتخار است | که منظور امیر نامدار است | |||||
سهی سرو ریاض سرفرازی | غلام شاه ابراهیم غازی | |||||
الهی تا ابد آن نیک فرجام | بوده شیرازهی اوراق ایام |