ملک الشعرا بهار (تصنیف)/عمر حقیقت به سر شد
عمر حقیقت به سر شد | عهد و وفا پیسپر شد | |||||
نالهی عاشق، ناز معشوق | هر دو دروغ و بیاثر شد | |||||
راستی و مهر و محبت فسانه شد | قول و شرافت همگی از میانه شد | |||||
از پی دزدی وطن و دین بهانه شد | دیده تر شد | |||||
ظلم مالک، جور ارباب | زارع از غم گشته بیتاب | |||||
ساغر اغنیا پر می ناب | جام ما پر ز خون جگر شد | |||||
ای دل تنگ! ناله سر کن | از قویدستان حذر کن | |||||
از مساوات صرفنظر کن | ساقی گلچهره! بده آب آتشین | |||||
پردهی دلکش بزن، ای یار دلنشین! | ناله برآر از قفس، ای بلبل حزین! | |||||
کز غم تو، سینهی من پرشرر شد | کز غم تو سینهی من پرشرر، پرشرر، پرشرر شد |