ملک الشعرا بهار (غزلیات)/شمعیم و دلی مشعلهافروز و دگر هیچ
شمعیم و دلی مشعلهافروز و دگر هیچ | شب تا به سحر گریهی جانسوز و دگر هیچ | |||||
افسانه بود معنی دیدار، که دادند | در پرده یکی وعدهی مرموز و دگر هیچ | |||||
خواهی که شوی باخبر از کشف و کرامات | مردانگی و عشق بیاموز و دگر هیچ | |||||
زین قوم چه خواهی؟ که بهین پیشهورانش | گهوارهتراشاند و کفندوز و دگر هیچ | |||||
زین مدرسه هرگز مطلب علم که اینجاست | لوحی سیه و چند بدآموز و دگر هیچ | |||||
خواهد بدل عمر، بهار از همه گیتی | دیدار رخ یار دلافروز و دگر هیچ |