| | | | | | |
|
نهفته روی به برگ اندرون گلی محجوب |
|
ز باغبان طبیعت ملول و غمگین بود |
|
|
ز تاب و جلوه اگر چند مانده بود جدا |
|
ولی ز نکهت او باغ عنبرآگین بود |
|
|
ز اوستادی خورشید و دایگانی ماه |
|
جدا به سایهی اشجار، فرد و مسکین بود |
|
|
نه با تحیت نوری ز خواب برمیخاست |
|
نه با فسانهی مرغی سرش به بالین بود |
|
|
فسرده عارض بیرنگ او به سایه، ولیک |
|
فروغ شهرت او رونق بساتین بود |
|
|
کمال ظاهر او پرورشگر ازهار |
|
جمال باطنش آرایش ریاحین بود |
|
|
به جای چهرهفروزی به بوستان وجود |
|
نصیب او ز طبیعت وقار و تمکین بود |
|
|
چه غم که بر سر باغ مجاز جلوه نکرد؟ |
|
گلی که از نفسش طبع دهر مشکین بود |
|
|
به خسروان، سخن ناز اگر فروخت، رواست |
|
شکر لبی که خداوند طبع شیرین بود |
|
|
کسی که عقد سخن را به لطف داد نظام |
|
ز جمع پردگیان، بیخلاف، پروین بود |
|
|
به نوبهار حیات از خزان مرگ به باد |
|
شد آن گلی که نه در انتظار گلچین بود |
|
|
اگرچه حجلهی رنگین به کام خویش نساخت |
|
ولی ز شعر خوشش روی دهر رنگین بود |
|
|
شکفت و عطر برافشاند و خنده کرد و بریخت |
|
نتیجهی گل افسرده عاقبت این بود |
|