| | | | | | |
|
برخیز هان ای جاریه، می در فکن در باطیه |
|
آراسته کن مجلسی، از بلخ تا ارمینیه |
|
|
آمد خجسته مهرگان، جشن بزرگ خسروان |
|
نارنج و نار و اقحوان، آورد از هر ناحیه |
|
|
گلنارها: بیرنگها، شاهسپرم: بیچنگها |
|
گلزارها چون گنگها، بستانها چون اودیه |
|
|
لاله نروید در چمن، بادام نگشاید دهن |
|
نه شبنم آید بر سمن، نه بر شکوفه اندیه |
|
|
نرگس همی در باغ در، چون صورتی از سیم و زر |
|
وان شاخههای مورد تر چون گیسوی پر غالیه |
|
|
وان نارها بین ده رده، بر نارون گرد آمده |
|
چون حاجیان گرد آمده در روزگار ترویه |
|
|
گردی بر آبی بیخته، زر از ترنج انگیخته |
|
خوشه ز تاک آویخته، مانند سعد الاخبیه |
|
|
شد گونه گونه تاک رز، چون پیرهان رنگرز |
|
اکنونت باید خز و بز گردآوری و اوعیه |
|
|
بلبل نگوید این زمان، لحن و سرود تازیان |
|
قمری نگرداند زبان، بر شعر ابن طثریه |
|
|
بلبل چغانه بشکند، ساقی چمانه پرکند |
|
مرغ آشیانه بفکند و اندر شود در زاویه |
|
|
انگورها بر شاخها، مانندهی چمچاخها |
|
واویجشان چون کاخها، بستانشان چون بادیه |
|
|
گردان بسان کفچهای، گردن بسان خفچهای |
|
واندر شکمشان بچهای، حسناء مثل الجاریه |
|
|
بچه نداند از بوو مادر نداند از عدو |
|
آید ببردشان گلو، با اهل بیت و حاشیه |
|
|
آرد سوی چرخشتشان، وانگه بدرد پستشان |
|
از فرقشان و پشتشان وز رو، ز پی وز ناصیه |
|
|
چون خانهاشان برکند، خونشان ز تن بپراکند |
|
آرد فرود و افکند، در خسروانی خابیه |
|
|
محکم کند سرهای خم تا ماه پنجم یا ششم |
|
وانگه بیاید بافدم آنگه بیارد باطیه |
|
|
خشت از سر خم برکند باده ز خم بیرون کند |
|
وانگه به قمعی افکند در قصعهی مروانیه |
|
|
چون صبح صادق بردمد، میر مرا او میدهد |
|
جامی به دستش برنهد چون چشمهی معمودیه |
|
|
گوید: بخور کت نوش باد، این جام می در بامداد |
|
ای از در ملک قباد با تخت و تاج و الویه |
|
|
ای بختیار راستین مولا امیرالممنین |
|
چون تو نه اندر خانقین چون تو نه در انطاکیه |
|
|
آن کوادب داند همی، صاحب ترا خواند همی |
|
کالفاظ تو ماند همی، بالفاظهای بادیه |
|
|
دستت هی بدره کشد، سایل از آن بدره کشد |
|
شاعر همی بدره کشد، پیشت به جای غاشیه |
|
|
دشمنت را جویندگان، جویند اندر دومکان |
|
در بند و چه در این جهان، در آن جهان در هاویه |
|
|
خشمت اگر یک دم زدن، جنبش کند بر خویشتن |
|
گردد چو اطلال و دمن دیوار قسطنطانیه |
|
|
از جد نیکو رای تو، وز همت والای تو |
|
رسواترند اعدای تو از نقشهای الفیه |
|
|
پیرایهی عالم تویی، فخر بنیآدم تویی |
|
داناتر از رستم تویی در کار جنگ و تعبیه |
|
|
یار تو خیر و خرمی، چون یارشاعی فاطمی |
|
جفت تو جود و مردمی چون جفت حاتم ماویه |
|
|
ما را دهی از طبع خوش، ماهان خوش حوران کش |
|
چون داد سالار حبش مر مصطفی را جاریه |
|
|
روزی بود کاین پادشا بخشد ولایت مر ترا |
|
از حد خط استوا تا غایت افریقیه |
|
|
بر فرخی و بر بهی، گردد ترا شاهنشهی |
|
این بنده را گرمان دهی، وان بنده را گرمانیه |
|
|
بسته عدو را دست پس، چون ملحد ملعون خس |
|
کش کرد مهدی در قفس و آویختش در مهدیه |
|
|
من گفته شعری مشتهر، در تهنیت و اندر ظفر |
|
از «سیف اصدق» راستتر در فتح آن عموریه |
|
|
چون من ترا مدحت کنم، گویی که خود اعشی منم |
|
از بسکه اندر دامنم از چرخ بارد قافیه |
|
|
تا لاله و نسرین بود، تا زهره و پروین بود |
|
تا جشن فروردین بود، تا عیدهای اضحیه |
|
|
عمر تو بادا بیکران، سود تو بادا بیزیان |
|
همواره پای و جاودان، در عز و ناز و عافیه |
|