| | | | | | |
|
نوروز فرخ آمدو نغز آمد و هژیر |
|
با طالع مبارک و با کوکب منیر |
|
|
ابر سیاه چون حبشی دایهای شدهست |
|
باران چو شیر و لالهستان کودکی بشیر |
|
|
گر شیرخواره لاله ستانست، پس چرا |
|
چون شیرخواره، بلبل کو برزند صفیر! |
|
|
صلصل به لحن زلزل وقت سپیدهدم |
|
اشعار بونواس همیخواند و جریر |
|
|
بر بید، عندلیب زند، باغ شهریار |
|
برسرو، زندواف زند، تخت اردشیر |
|
|
عاشق شدهست نرگس تازه به کودکی |
|
تا هم به کودکی قد او شد چو قد پیر |
|
|
با سرمهدان زرین ماند خجسته راست |
|
کرده به جای سرمه، بدان سرمهدان عبیر |
|
|
گلنار، همچو درزی استاد برکشید |
|
قوارهی حریر، ز بیجادهگون حریر |
|
|
گویی که شنبلید همه شب زریر کوفت |
|
تا بر نشست گرد به رویش بر، از زریر |
|
|
برروی لاله، قیر به شنگرف برچکید |
|
گویی که مادرش همه شنگرف داد وقیر |
|
|
بر شاخ نار اشکفهی سرخ شاخ نار |
|
چون از عقیق نرگسدانی بود صغیر |
|
|
نرگس چنانکه بر ورق کاسهی رباب |
|
خنیاگری فکنده بود حلقهای ز زیر |
|
|
برگ بنفشه، چون بن ناخن شده کبود |
|
در دست شیرخواره به سرمای زمهریر |
|
|
وان نسترن، چو مشکفروشی، معاینه |
|
در کاسهی بلور کند عنبرین خمیر |
|
|
اکنون میان ابر و میان سمنستان |
|
کافور بوی باد بهاری بود سفیر |
|
|
مرغان دعا کنند به گل بر، سپیدهدم |
|
برجان و زندگانی بوالقاسم کثیر |
|
|
شیخ العمید صاحب سید که ایمنست |
|
اندر پناه ایزد و اندر پناه میر |
|
|
زایل نگردد از سر او تا جهان بود |
|
این سایهی شهنشه و این سایهی قدیر |
|
|
تا دستگیر خلق بود خواجه، لامحال |
|
او را بود خدا و خداوند دستگیر |
|
|
خواجهی بزرگوار، بزرگست نزد ما |
|
وز ما بزرگتر، به بر خسرو خطیر |
|
|
فرقان به نزد مردم عامه بود بزرگ |
|
لیکن بزرگتر به بر مردم بصیر |
|
|
زیرا که میرداند در فضل او تمام |
|
ما را به فضل او نرسد خاطر و ضمیر |
|
|
بسیار کس بود که بخواند ز بر نبی |
|
تفسیر او نداند جز مردم خبیر |
|
|
این عز و این کرامت و این فضل و این هنر |
|
زان اصل ثابتست و از آن گوهر اثیر |
|
|
کس را خدای بیهنری مرتبت نداد |
|
بیهوده هیچ سیل نیاید سوی غدیر |
|
|
باشد همو بزرگ و چنو روز او بزرگ |
|
باشد شقی حقیر و چنو روز او حقیر |
|
|
ای بیقیاس و دولت تو چون تو بیقیاس |
|
ای بینظیر و همت تو چون تو بینظیر |
|
|
در خورد همت تو خداوند جاه داد |
|
جاه بزرگوار و گرانمایه و هجیر |
|
|
مقدار مرد و مرتبت مرد و جاه مرد |
|
باشد چنانکه در خور او باشد و جدیر |
|
|
ورز غنی بباید اندر خور غنی |
|
ورز فقیر باید اندر خور فقیر |
|
|
پیراهن قصیر بود زشت بر طویل |
|
پیراهن طویل، بود زشت بر قصیر |
|
|
بر تو یسیر کرد خداوند کار تو |
|
ایزد کناد کار همه بندگان یسیر |
|
|
دایم بود هوای تن تو اسیر عقل |
|
اندی که نیست عقل هوای ترا اسیر |
|
|
دولت به سوی شاه رود، یا به سوی تو |
|
باران، به رودخانه رود، یا به آبگیر |
|
|
از نفس تو نیاید، فعل خسیس دون |
|
آواز سگ نیاید، از موضع زئیر |
|
|
باشد به هر مراد به پیش تو بخت نیک |
|
از بخت نیک به، نبود مرد را خفیر |
|
|
دشمنت را همیشه نذیرست بخت بد |
|
از بخت بد بتر، نبود مرد را نذیر |
|
|
فعل تن تو نیکو، خوی تن تو نیک |
|
از خوی نیک باشد، فعل نکو خبیر |
|
|
از کار خیر، عزم تو هرگز نگشتباز |
|
هرگز ز راه باز نگشته ست هیچ تیر |
|
|
از حشمت تو ملک ملک را گزیر نیست |
|
آری درخت را بود از آب ناگزیر |
|
|
گر حکم تو سریر تو محکم نداری |
|
زیر تو از سرور تو بر پردی سریر |
|
|
جود از دو کف بخل زدایت کند نفر |
|
بخل از دو دست جود فزایت کند نفیر |
|
|
تا شیر در میان بیابان کند خروش |
|
تا مرغ در میان درختان زند صفیر |
|
|
روز تو باد فرخ، چون دلت با مراد |
|
دست تو باد با قدح و لبت با عصیر |
|