| | | | | | |
|
هنگام بهارست و جهان چون بت فرخاز |
|
خیز ای بت فرخار، بیار آن گل بیخار |
|
|
آن گل که مر او را بتوان خورد به خوشی |
|
وز خوردن آن روی شود چون گل بربار |
|
|
آن گل که مر او را بود اشجار ده انگشت |
|
و آمد شدنش باشد از اشجار به اشجار |
|
|
آن گل که به گردش در نحلند فراوان |
|
نحلش ملکانند به گرد اندر و احرار |
|
|
همواره به گرد گل طیار بود نحل |
|
وین گل به سوی نحل بود دایم طیار |
|
|
در سایهی گل باید خوردن می چون گل |
|
تا بلبل قوالت بر خواند اشعار |
|
|
تا ابر کند می را با باران ممزوج |
|
تا باد به می در فکند مشک به خروار |
|
|
آن قطرهی باران بین از ابر چکیده |
|
گشته سر هر برگ از آن قطره گهربار |
|
|
آویخته چون ریشهی دستارچهی سبز |
|
سیمین گرهی بر سر هر ریشهی دستار |
|
|
یا همچو زبرجد گون یک رشتهی سوزن |
|
اندر سر هر سوزن یک لل شهوار |
|
|
آن قطرهی باران که فرو بارد شبگیر |
|
بر طرف چمن بر دو رخ سرخ گل نار |
|
|
گویی به مثل بیضهی کافور ریاحی |
|
بر بیرم حمرا بپراکندهست عطار |
|
|
وان قطرهی باران که فرود آید از شاخ |
|
بر تازه بنفشه، نه به تعجیل به ادرار |
|
|
گوییکه مشاطه ز بر فرق عروسان |
|
ماورد همیریزد، باریک به مقدار |
|
|
وان قطرهی باران سحرگاهی بنگر |
|
بر طرف گل ناشکفیده بر سیار |
|
|
همچون سرپستان عروسان پریروی |
|
واندر سر پستان بر، شیر آمده هموار |
|
|
وان قطرهی باران که چکد از بر لاله |
|
گردد طرف لاله از آن باران بنگار |
|
|
پنداری تبخالهی خردک بدمیدهست |
|
بر گرد عقیق دو لب دلبر عیار |
|
|
وان قطرهی باران که برافتد به گل سرخ |
|
چون اشک عروسیست برافتاده به رخسار |
|
|
وان قطرهی باران که برافتد به سر خوید |
|
چون قطرهی سیمابست افتاده به زنگار |
|
|
وان قطرهی باران که برافتد به گل زرد |
|
گویی که چکیدهست مل زرد به دینار |
|
|
وان قطرهی باران که چکد بر گل خیری |
|
چون قطرهی می بر لب معشوقهی میخوار |
|
|
وان قطرهی باران که برافتد به سمنبرگ |
|
چون نقطه سفیداب بود از بر طومار |
|
|
وان قطرهی باران ز بر لالهی احمر |
|
همچون شرر مرده فراز علم نار |
|
|
وان قطرهی باران ز بر سوسن کوهی |
|
گویی که ثریاست برین گنبد دوار |
|
|
بر برگ گل نسرین آن قطرهی دیگر |
|
چون قطرهی خوی بر ز نخ لعبت فرخار |
|
|
آن دایرهها بنگر اندر شمر آب |
|
هر گه که در آن آب چکد قطرهی امطار |
|
|
چون مرکز پرگار شود قطرهی باران |
|
وان دایرهی آب بسان خط پرگار |
|
|
مرکز نشود دایره وان قطرهی باران |
|
صد دایره در دایره گردد به یکی بار |
|
|
آن دایره پرگار از آنجای نجنبد |
|
وین دایره از جنبش صعب آرد رفتار |
|
|
هر گه که از آن دایره انگیزد باران |
|
از باد درو چین و شکن خیزد و زنار |
|
|
گویی علمی از سقلاطون سپیدست |
|
از باد جهنده متحرک شده نهمار |
|
|
وانگه که فرو بارد باران به قوت |
|
گیرد شمر آب دگر صورت و آثار |
|
|
گردد شمر ایدون چو یکی دام کبوتر |
|
دیدار ز یک حلقه بسی سیمین منقار |
|
|
چون آهن سوده که بود بر طبقی بر |
|
در زیر طبق مانده ز مغناطیس احجار |
|
|
این جوی معنبر بر و این آب مصندل |
|
پیش در آن بار خدای همه احرار |
|
|
گویی که همه جوی، گلابست و رحیقست |
|
جویست به دیدار و خلیجست به کردار |
|
|
زین پیش گلاب و عرق و بادهی احمر |
|
در شیشهی عطار بد و در خم خمار |
|
|
از دولت آن خواجه علی بن محمد |
|
امروز گلابست و رحیقست در انهار |
|
|
آن سید سادات زمانه که نخواهد |
|
شاعر به مدیحش ز خداوند ستغفار |
|
|
از تیغ، به بالا بکند موی به دو نیم |
|
وز چرخ به نیزه بکند کوکب سیار |
|
|
گر ناوکی اندازد عمدا بنشاند |
|
پیکان پسین ناوک در پیشین سوفار |
|
|
ای بار خدایی که همه بار خدایان |
|
دادند به اصل و شرف و گوهرت اقرار |
|
|
هم گوهر تن داری، هم گوهر نسبت |
|
مشکست هر آنجا که بود آهوی تاتار |
|
|
یاقوت نباشد عجب از معدن یاقوت |
|
گلبرگ نباشد عجب اندر مه آذار |
|
|
از مردم بداصل نخیزد هنر نیک |
|
کافور نخیزد ز درختان سپیدار |
|
|
جبارتری چون متواضعتر باشی |
|
باشی متواضعتر، چون باشی جبار |
|
|
الحق که سزاوار تو بودهست ریاست |
|
و ایزد برسانیده سزا را به سزاوار |
|
|
انگشتری جم برسیدهست به جم باز |
|
وز دیو نگون اختر برده شده آوار |
|
|
جبار همه کار به کام تو رسانید |
|
بادات شب و روز خداوند نگهدار |
|