نادره ایام حکیم عمر خیام/خیام و شعر

خیام و شعر

شعر، که شاید ظریفترین و نفیس‌ترین نوعی از انواع هنرهای زیباست، بواسطهٔ جاذبه‌ای که در آنست، همیشه طالبان زیادی داشته و دارد و مردم شائق شنیدن و خواندن و حفظ کردن و داشتن نسخ دفترها و دواوین آن بوده و میباشند و بزرگان و سرشناسان هر قوم رغبت خاصّی بشعر داشته ومایل معاشرت و مصاحبت با شعرای سخنور بذله گو بوده و در حمایت و تربیت آنان میکوشیده‌اند و بدین وسیله میخواسته‌اند که در ضمن اشعار شعرا، ذکری از ایشان رفته باشد؛ تا سبب شهرت و موجب بقاء نام و نشان آنان گردد.

شعرا، در دربارهای خلفا و سلاطین، مانند وزیران و دبیران و ندیمان، مقام ارجمندی داشته‌اند. خلفاء مقتدر و سلاطین بنام، توجّه مخصوصی بتربیت و تشویق آنان مبذول داشته، از مدایح و قصاید آنان برای ترویج مقاصد خود استفاده می‌کرده‌اند و شاعران درباری، درواقع، وظایف مدیران جراید ارکان دولت و تشکیلات تبلیغاتی امروزه را انجام میداده‌اند و بدین جهات، کالای گرانبهای شعر خریداران بذّال زیادی داشته و صنعت شاعری، در عین آنکه هنری زیبا بوده پیشهٔ سودمندی گردیده و بسیاری از شاعران سخنور، این صنعت ظریف و شریف را حرفهٔ خود قرار داده و با آن ارتزاق و امرار معاش میکرده‌اند و برای جلب توجّه و ارضاء خاطر ممدوحان خود، غالباً، مبالغات خارق‌العاده و اغراقات محیّرالعقول نموده و گاهی هم برخی از آنان، مقام ارجمند این هنر شگرف را بپایهٔ تملّق و چاپلوسی و حتّی دریوزه و تکدّی تنزّل داده‌اند؛ تا آنجا که عدّه‌ای از معروفترین و مشهورترین آنان که برای خود سمت پیشوائی و راهنمائی قائل بوده‌اند، از این افراط کاری و زیاده روی. همگنان بستوه آمده آغاز شکایت و انتقاد نموده‌اند.

اوحدالّدین انوری ابیوردی که خود سرآمد قصیده سرایان است، در قصیده‌ای که در حدود سی وهشت بیت است، و با مطلع:

  «ای برادر بشنوی رمزی ز شعر و شاعری؛ تا زما مشتی کداکس را بمردی نشمری»  

آغاز میشود، شمه‌ای از این معایب را برشمرده و در ضمن آن می‌گوید:

  «مرد را حکمت همی باید که دامن گیردش؛
تا شفای بوعلی بیند؛ نه ژاژ بحتری[۱]  
  عاقلان راضی بشعر از اهل حکمت کی شوند
تا گهر یابند. مینا کی خرند از گوهری؟  
  یارب، از حکمت چه برخوردار بودی جان من؛
گر نبودی صاع شعر اندر جوالم بر سری»  

کسان دیگری از افاضل شعرا هم که در سایر علوم و فنون نیز موقع و مرتبه‌ای داشته‌اند صنعت شعر و شاعری را دون مقام فضلی خود پنداشته‌اند؛ چنانکه ظهیرالّدین فاریابی هم در این معنی میگوید:

  «کمینه پایهٔ من شاعریست، خود بنگر؛
که چند گونه کشیدم ز دست او بیداد».  

اثیرالّدین اومانی را نیز در این زمینه قطعه‌ایست که با مطلع:

  «یارب، این قاعدهٔ شعر بگیتی که نهاد؛
که چو جمع شعرا خیر دو گیتیش میاد»  

شروع میشود. در آثار سایر مشاهیر شعرا نیز انتقاداتی از این قبیل پیدا میشود که ذکر همه موجب اطالهٔ کلام است.

خلاصه آنکه کار این صنعت شریف، بر اثر بی‌مبالاتی خود ارباب فنّ، بجائی کشید که بزرگان نامداری از اهل علم و فضل مانند شیخ‌الّرئیس بوعلی سینا و امام فخر رازی و افضل‌الّدین کاشی و خواجه نصیرالّدین طوسی از انتساب بـدان اجتناب جسته و از اشتهار بعنوان شاعری احتراز نمودند؛ ولی چون دارای طبعی موزون و قریحهٔ ذخّاری بودند و چنان طبعی، بالّطبیعه، مبدع و ولود است و از ظهور و بروز آثار آن، مطلقاً و بطور دائم نمیتوان ممانعت نمود؛ اینست که گاه و بیگاه و خواه و ناخواه نکات دقیق و موضوعات جالبی را که محرّک طبع سرکش آنان بوده بسلک نظم کشیده و اشعار آبداری هم از خود بیادگار گذاشته‌اند.

شعر گفتن و رباعی ساختن خیام هم که سرآمد حکما و علمای عصر خود و دارای مقام شامخی در نزد سلاطین و بزرگان عهد خویش و با عناوینی مانند خواجه، امام، حجّةالحق، نادرةالفلک معروف بوده، از این قبیل است و در حقیقت، در این فنّ، بقول فرنگیها آماتر بوده که بنظر نگارنده، مناسبترین ترجمهٔ آن کلمه (متفنّن) است؛ یعنی شعر را برای تفنّن و تفریح می‌سروده و در هر حال کسی نبوده که شاعری را پیشهٔ خود ساخته باشد و شاید هم باشعاری که میساخته اهمیّت زیادی نمیداده و آنها را در دفتر و دستکی ثبت و ضبط نمینموده و بسیار محتمل است که رباعیات خود را در مواقع مخصوصی بر حسب اتّفاق و بالبداهه میساخته و چنانچه قبلاً هم ساخته بوده در مجالس انس یا در مجامع درس برای نزهت خاطران و فسحت حاضران می‌خوانده است.

خیام، اشعار خودرا، بأستثنای چند قطعه فارسی و عربی، همیشه بشکل رباعی در سلک نظم کشیده است. رباعی، اوزان زیادی دارد که در کتابهای مربوط بعلم عروض بصورت دو شجرهٔ جداگانه تصویر میشود؛ ولی وزنی که خیام از میان آنها برای رباعیات خود برگزیده، مفعول و مفاعیل و مفاعلین فاع و هماهنگ «لاحول ولا قوّة الا بالله» میباشد.

از انواع نظم نوع رباعی را، بدواً، خود ایرانیان ابداع و بعداً ادبا و شعرای ترک و عرب از آنان اخذ و اقتباس کرده‌اند.

معروفست که واضع آن که بقول بعضی، رودکی بوده در ضمن گشت و گذار خود بجماعتی تصادف میکند که بتماشای گردو بازی گروهی از اطفال مشغول بوده‌اند. در این اثنا کودک زیبائی گردو را بسوی گودی حرکت میدهد و چون گردو بکناری افتاده و از آنجا بطرف گود میغلتد؛ کودک صاحب گردو را شور و شعفی رو داده باقتضای طبع موزونی که داشته با خود ترنّم میکند که «غلتان غلتان همی رود تا بن گور» آهنگ دلپذیر این مصراع برجسته توجّه ادیب مذکور را جلب کرده بعداً با خاطرهٔ این تصادف اوزان رباعی را از بحر هزج استخراج و وضع کرده و بمناسبت اینکه بانی و باعث آن، کودک تر و تازه‌ای بوده؛ آنرا بنام (ترانه) مینامد و پیش از مأمول، مورد پسند ارباب ذوق و مقبول طبع کافّهٔ انام از خواصّ و عوام میگردد.

شعرای ایران برای بیان هر قسمی از افکار و احساسات خود نوع خاصّی از انواع نظم را پذیرفته و بکار برده‌اند؛ مثلاً، برای قصّه و داستان مثنوی را، برای عواطف و تمایلات عاشقانه و غنائی قول[۲] و غزل را، برای مدح و ثنا قصیده را، برای پند و اندرز قطعه را و تا آخر آنچه در این باب در فنّ عروض و قرض شعر مقرر است. و در آن ضمن برای ادا و تبلیغ یک فکر بکر، یک نکتهٔ باریک، یا یک بذله و لطیفهٔ ظریف و تلقین آن بطرز موجز و مؤثّری هم، همیشه، شکل رباعی را برگزیده‌اند.

رباعی، وضعاً، منظومهٔ تامّ و کاملی است مرکّب از چهار مصراعی که اوّل و دوّم و چهارم آنها، حتماً، باید دارای یک قافیه باشد. و مصراع سوّم آزاد است و خیلی کم اتّفاق میافتد که در آن هم قافیهٔ سه مصراع دیگر رعایت شود. در هر حال، این قالب محدود چنانچه از طرف شاعر مقتدری بکار برده شود؛ شگرفترین آثاری از اشعار فارسی را بوجود میآورد؛ زیرا چنانکه از نظر زیبا شناسی مسلّم است، تقارن، توازن تناسب و تعادل، چنانچه ارکان اربعهٔ (زیبائی) نباشند، لااقلّ چهار شرط اساسی آنرا تشکیل میدهند. و این هر چهار شرط، در شکل محدود و محصور رباعی با کمال وضوح تجلّی و جلب نظر مینماید. آهنگ مخصوص قافیهٔ مصراع سوّم که غالباً آزاد و مسکوت گذاشته میشود، در میان قافیه‌های هماهنگ سه مصراع دیگر و بالعکس؛ یعنی سه قافیه هماهنگ در اطراف یک قافیهٔ آزاد، باقتضای تداعی اضداد، آهنگ مجموع رباعی را باعلی درجهٔ جلوهٔ با جاذبهٔ خود ارتقا میدهد.

از حیث معنی و مضمون، هدف اصلی رباعی، تبلیغ و تلقین نکتهٔ دقیق و لطیفه ظریفی است تامّ و در عین حال، قابل گنجایش در یک مصراع واپسین یا منتهی در دو مصراع اخیر و مصراع‌های پیشین، همیشه، وظیفه مقدّمه‌ای را ایفا میکنند و تمهید این مقدّمه هرچه با تناسب بیشتر صورت گیرد، بهمان اندازه بجلوه و جاذبهٔ رباعی میافزاید. گویندگان مقتدر، غالباً، در دو یا سه مصراع اوّل مقدّمهٔ مناسبی چیده و در یک یا دو مصراع اخیر مطلب منظور را بدان مقدّمه الحاق کرده؛ یک شاهکار تامّ و کاملی را در داخل قاب مربّع و مزیّنی، با زیباترین وجهی جا میدهند. و چون مرسوم این بوده که هر شاعر سخنوری که اعتماد بقریحهٔ خود داشته باشد، در همهٔ انواع و اشکال نظم مبادرت بامتحان طبع و تجربهٔ هنر نماید؛ بدین سبب، تقریباً، هر ادیبی سهل است؛ بلکه هر شاعر و ناظمی هم که از میان طبقهٔ عامّه برخاسته، لااقلّ، با ساختن چند رباعی، این رسم معمول و متداول را رعایت نموده است.

هرچند تعداد گویندگان ماهر و زبر دست رباعی ممکن است که بدون مبالغه از صدها نفر تجاوز نماید و حتّی میتوان گفت که در کتب تذکره بنام شاعر معروفی که رباعی نگفته باشد، تصادف نمیتوان کرد و در میان آنان سخنوران صاحب نبوغ و دهائی بوده‌اند که بوسیلهٔ همین وجیزه‌های چهار مصراعی استعداد خارق‌العاده و شخصیّت ممتاز خود را بمنصهٔ ظهور و ثبوت رسانیده‌اند؛ ولی با همهٔ مراتب، سبک و شیوهٔ خیام در ساختن رباعی علیحدّه و مخصوص بخود او بوده و در واقع سرآمد اساتدهٔ این فنّ بشمار میرود.

رباعیات خیام، از حیث معنی و مضمون، غالباً، با یکی از مباحث و مسائل مهمّ فلسفی تماسّ دور یا نزدیکی دارد و افکار فلسفی یا مربوط و متعلّق بمسائل (ما بعد الّطبیعه) میباشد یا به (عالم حادثاتی) که ما نیز داخل در جریان آنها بوده و به تبع این جریان مراحل زندگانی خود را داریم طیّ میکنیم. و دیگر اینکه آدمی، طبعاً ناگزیر است از اینکه هر حال و کیفیّتی را که با حیات بشر ارتباط مستقیمی دارد، منحصراً و فقط از جهة انسانی و خصوصی آن تلقّی کرده و از این لحاظ، برای حادثات وکیفیّات قیمت و ارزشی قائل شود که این را هم در اصطلاح، (فلسفهٔ قیم) مینامند چه آنکه این قسمت از فلسفه عبارتست از یک سلسله افکاری که از ملاحظات راجع بارزش حادثات و شئون مربوط بآنها ناشی میشود. و مقیاس تقویم در این مورد چنانچه خیر و شرّ باشد؛ فلسفهٔ مربوطه، اختصاصاً، یک حیثیّت و جنبهٔ (اخلاقی) پیدا میکند و هر گاه معیار آن ذوق بوده و ملاحظهٔ زشتی و زیبایی بمیان آید؛ موضوع افکار ما را مسائل بدیعی و فلسفهٔ حسن یا (زیبا شناسی) تشکیل میدهد. و نیز یک سلسله مسائل مبهم دیگری وجود دارد که بوسیلهٔ تعلّق آنها بعاقبت بشر، موجبات مبرم‌ترین قسمت اندیشه‌های ما را فراهم میآورد و در هر حال، غور و تأمّل دربارهٔ آنها و دادن قراری خوب یا بد در این خصوص نیز از ضروریّات زندگانی ماست؛ زیرا در نظر ما مهمّترین مسائل، عبارت از اینست که «غایهٔ حیات چیست؟..» و جواب این سؤال از لحاظ تمایلات فطری، طرز تربیه و تفکر، مایهٔ معلومات، مقتضیات محیط و بسیاری از امثال اینها فرق فاحشی پیدا میکند و در توجّه این مسائل و تأمّل و تدقیق آنها، هم مبحث (الهیّات) و هم مبحث (مابعدالّطبیعیّات) هردو، بیک اندازه، ذی‌دخل و تأثیر بوده و بسی جای تأسف است که این دو مبحث در طرز حل مسائل مذکور، با همدیگر اختلافاتی ارائه میدهند و تا وقتی که این گونه اختلافها در بین آنها دوام دارد، ائتلاف دین و اندیشه و بعبارت دیگر اتّفاق عقل و وجدان امکان‌پذیر نبوده و ممکن است که این تضادّ و تباین در میان این دو، بجائی منتهی شود که انسان را از آخر و عاقبت خود بکلّی نومید و مأیوس سازد. بهر صورت، این قسمت از افکار بشری هم در اصطلاح، معاد یا (مبحث آخرت) نامیده میشود.

هرچند تقسیمات مباحث فلسفی تا این اندازه محدود نبوده و محصور نیست؛ ولیکن همین طرح مختصر و مفید برای احاطه و اشتمال بمسائل مهمّی از فلسفه که خیام در اغلبی از رباعیات خود توجّه خاصّی بآنها نشان داده، کافی بنظر میرسد.

با آنکه پیشوایان فنّ شعر و ادب احتراز از دخالت در حکمت و فلسفه را بهمکنان و پیروان توصیه کرده و گفته اند که:–

  «فلسفه در سخن میآمیزید آنگهی نام آن جدل منهید»  
  «وحل گمرهی است بر سر راه؛ ای سران، پای در وحل منهید»  

خیام در بیان نکات باریک و نقاط تاریک این مسائل معضل و پیچیده، با اسلوب سهل و ساده‌ای که مختص خود اوست، چنانچه اعجاز نگوئیم، لااقلّ و ناچار باید بگوئیم که سحر کرده است. آری سحر کرده است؛ زیرا کلام این سخنور فرزانه با آن مقدار از قوّهٔ مغناطیسی مغز و مزه و شأن سرشته است که هر صاحب ذوق سلیم چنانچه آنرا با دقّت لازم و نفوذ کافی مطالعه نماید؛ هرگز نمیتواند که خود را از تحت تأثیر فسونکاری وا رهانده و آزاد بدارد.

خواصّ ممتازه سبک و شیوهٔ خیام، بطور کلی، عبارتست از وضوح، صفا، مطابقت منقّحیّت، طبیعیّت، نفاست و آهنگ.

وضوح، از مختصات اصلی و اساسی کلام اوست. او، مقصد و مرام خود را در رباعیات خویش تا آخرین درجهٔ امکان سهل و ساده و بدون تصنّع و تکلّف بمنصّهٔ بیانی عیان گذاشته و از استعمال الفاظ و عبارات پر طمطراقی که گرد و غبار آن، روی مطلب و معنی را میپوشاند، کاملاً، احتراز جسته است. هر کلمه‌ای از کلام او بمحض اینکه در زبان جاری میشود معنی آن، آناً و بلافاصله، در مغز آدمی میدرخشد. نه در فکر او ابهامی و نه در بیان وی اجمالی است. هیچگاه مطلب مغلق یا خام و نپخته‌ای را، محض خودنمائی و فضل فروشی بعنوان اینکه فکری بکر و نکته‌ای باریک یا لطیفه‌ای ظریفی است بمیان نیاورده و در ادای مقصود کنایات و استعارات غریب و غیر مأنوس بکار نبرده است.

صفای سخن او از اینجا سرچشمه میگیرد که قواعد و اصول مربوط بزبان خود را دقیقاً، رعایت نموده و کلمات نتراشیده و نخراشیده و ناهموار را که از اجزاء متنافر ترکیب یافته باشد استعمال نکرده است.

مطابقت الفاظ با معانی منظور، نهایت دقت و اهتمام را بکار برده از تردیف کلماتی که معانی متشابه داشته باشند و ترصیف لغاتی که ظاهراً مترادف بنظر میرسند؛ ولی در واقع فرق‌های باریکی با معنی منظور دارند، خودداری نموده است.

منقحیّت اسلوب او از اینجا پیداست که در مقال با مآل آن توازن و تعادل نگهداشته؛ حشوهای بیمورد و زوائد بیجا در سخن او مشاهده نمیشود مساوات الفاظ با معانی در هر فقره از کلام او با کمال وضوح هویداست.

طرز بیان او طبیعی است؛ یعنی آنچه را در خاطر تصور و تصویر نموده بی‌هیچ قصور و تقصیری بسلک نظم کشیده و چون احساسات و عواطف او از دل برمیخاسته و ساختگی نبوده بهمین جهة در دلها می‌نشیند. از بدایع لفظی و محاسن معنوی با نهایت اعتدال استفاده کرده و طوری که در عبارات از تصنع و تکلف احتراز جسته همان‌طور هم از تخیّلات ناهموار و از تشبیهات و استعارات ناملایم نیز اجتناب نموده‌است.

و چون سخن او از افکار خاییده و مبتذل و از تعبیرات عامیانه و عادی پیراسته و با انسجام و سلاست عبارات و انتظام و سلامت مفاهیم آراسته است در انظار ارباب ذوق با نفاست درخشان خاصّی تجلّی میکند.

آهنگ دلنوازی هم که از کلام او محسوس است، نتیجهٔ سلامت ذوق و لطافت سلیقهٔ وی در انتخاب اجزاء ترکیب و لازمهٔ تناسب عبارات با معانی است که در سامعهٔ مستمع مانند نغمات موسیقی با نظم و نسق روح انگیزی منعکس میگردد.

این همه محاسن، زاییدهٔ طبع موزون و قریحهٔ حساس اوست. وگرنه؛ برای فراهم آوردن آنها خود را بزحمت و تکلّف نینداخته. قدرت دها و قوّهٔ نبوغ، او را از گونه تقلاّ و تلاشی مستغنی داشته و بر اثر همین بی‌نیازی و آزادگی طبع است که هر سخن را بجای خود و هر نکته را بموقع خویش بکار برده و کلام او همواره با مقتضیات مقام موافق افتاده و شرایط بلاغت را در خود فراهم آورده است.

هر اسلوبی دارای سه مرتبهٔ ساده، متوسط و عالی است و فقط ارباب طبع موزون و ذوق سلیم و قریحهٔ حسّاس میتوانند هریک از آنها را بموقع خود بکار برند و بدین جهة هم اسلوب رباعیات خیام نیز همیشه بیک روال نبوده و در میان آنها برباعیاتی که مانند رباعی آتی دارای اسلوب ساده هستند، بسیار تصادف میشود:

  «گر دست دهد ز مغز گندم نانی وز می کدوئی ز گوسفندی رانی  
  با ماهرخی نشسته در ویرانی عیشی بود آن نه حدّ هر سلطانی»  

بعضیها اینگونه رباعیات را باستناد همان سادگی اسلوب از خیام ندانسته‌اند. و حال آنکه این سادگی بیان لازمهٔ مطالبی است که بوسیلهٔ آنها ادا شده است. هر گاه کسی بخواهد صمیمانه و در حقیقت از دبدبه و دارات دنیا چشم پوشیده و از وسائل زندگی فقط باقلّ ما یقنع کفایت ورزیده و این چنین حالت راحت و فراغت را بحشمت و جبروت پر زحمت و مرارت سلاطین جهان ترجیح دهد، طبعاً؛ باید همهٔ رفتار و و کردار خود را با چنان عالم استغنائی تطبیق نموده و ضمناً در گفتار خود هم استعمال الفاظ و عبارات بر طنطنه و طمطراق احتراز جوید وگرنه مسلّم است که گفتار او با سایر اوضاع و احوال وی ناجور و از دایرهٔ بلاغت دور خواهد افتاد. در هر حال، مقتضای مطلب ساده و صمیمانه، بیان آن با عباراتی بهمان سادگی بوده و مطابقت کلام با مطلب و مرام شرط اساسی بلاغت آنست.

مقصود اثبات آن نیست که رباعی نگاشته در بالا و امثال آنها حتماً از خیام است اینگونه رباعیات ممکن است از خیام باشد یا نباشد؛ ولی سادگی اسلوب آنها دلیل آن نمیباشد که از خیام نیست.

برخی دیگر هم که بر اثر فقد اطّلاعات از قواعد اساسی بلاغت و در نتیجه پیروی از اصول متّخذه در ادوار انحطاط ادبیّات ایران طنطنه و طمطراق در الفاظ و عبارات و اغلاق و اغراق در مطالب و معانی را تنها مایهٔ فصاحت و یگانه مایهٔ بلاغت پنداشته‌اند، با توجّه باسلوب ساده این قبیل رباعیات خیام را در میان گویندگان ایرانی شاعری از درجه دوّم و سوّم و حتّی چهارم شمرده‌اند؛ ولی چنانکه قبلاً هم گفته شده، یکی از مزایای کلام او که در مقبولیّت و انتشار آن و در محبوبیت و اشتهار خود او تأثیر تمام داشته، احتراز وی بطور کلّی از همان لفّاظیهای بیهوده و عبارت پردازیهای بیجا بوده و در مواقعی هم که اسلوب ساده را، عمداً، بکار برده محض از جهة ملاحظهٔ مقتضیات مقام و رعایت قواعد براعت کلام، مبادرت بآن نموده است که این را هم حمل بر کمال بلاغت او توان کرد؛ نه برعکس.

ممکن است که بسیاری از کسان، وقتی که بشاهکار شگرفی با اسلوب ساده بر بخورند، در بدو نظر، چنین تصوّر کنند که خود نیز، میتوانند بهمان روال سخن برانند یا چند بیتی بهمان منوال بسازند؛ ولی در موقع تجربه و امتحان ملتفت می‌گردند که اثر طبع آنان دارای مغز و مزهٔ مطلوب و واجد شان و صفای کافی نمیباشد و بدین سبب، آثاری که حائز اسلوب ساده با شرایط لازم باشد، در عرف ادبا بعنوان (سهل ممتنع) موصوف گردیده و معروف است.

بعضی از تذکره‌نویسان هم، خیام را بر اثر مقایسهٔ رباعیات معدود و محدود او که در هر حال، از مرتبهٔ مآت تجاوز نمیکند با انواع آثار منظوم مشاهیر شعرا از قصاید و غزلیات، مسمّط، ملمّع، ترکیب بند، ترجیع‌بند، مثنوی، مفردات، دوبیتی و غیرها که دیوانهای کلان و دفاتر متعدد را پر کرده‌اند، فقط از حیث کمیّت مقایسه کرده و بالنتیجه او را در طبقهٔ دوّم و سوّم شعرای ایران قرار داده‌اند؛ در صورتی که او خودش هم خویشتن را داخل در جرگهٔ شعرای رسمی و حرفه‌ای ننموده؛ حتّی برخی از تذکره‌نویسان معتبر نیز، مانند عوفی در لباب‌لأالباب و دولتشاه در تذکرهٔ خود، بعنوان شاعر، نامی از وی نبرده و او را اصلاً در ردیف شعرا نشمرده‌اند. و این قضیّه هم بجهاتی که کراراً اشاره شده، دلیل کسر شأن یا تنزّل مقام او نمیباشد؛ ولیکن چنانچه کسی بخواهد که او را با غایت بیطرفی و نهایت انصاف با سخنورانی از شعرای ایران بسنجد، باید از میان آنها رباعی گویانشان را انتخاب کرده و فقط تک‌تک رباعیات آنان را در مقابل فردفرد رباعیات وی گذاشته؛ از روی خبرت و بصیرت کامل و با دقّت و اهتمام تمام وارسی و مقایسه نماید؛ تا معلوم و مشخّص گردد که از حیث لطافت ذوق و قدرت طبع و وسعت قریحه و بالاخره از لحاظ میزان دها و نبوغ هنری، خیام، هنرمندی از درجهٔ چهارم و سوّم و حتّی دوّم نبوده؛ بلکه نادره‌ایست حائز مقام اوّل و سرآمد اساتید ترانه ساز تمام ایران.


  1. ابوعباده ولیدبن عبید طائی از اعاظم شعرای عرب در ردیف ابوتمام و متنبی بشمار میرود بسال ۲۰۴ در قریه (زردفنه) در حوالی قصبه (منبج) از توابع (حلب) تولد و پس از مسافرتهای طولانی باز به منبج برگشته و بسال ۲۸۴ در آنجا وفات یافته دیوان مرتبی دارد که بسال ۱۳۰۰ در اسلام بول چاپ شده است.
  2. قول، بمعنی (تصنیف) باصطلاح امروزهٔ موسیقی خواجه میفرماید:
      «بلبل از فیض گل آموخت سخن؛ ورنه نبود اینهمه قول و غزل تعبیه در منقارش»  

    قوال، بمعنی دایره زن، بدین مناسبت آمده که در موقع دایره زدن تصنیف هم میخواند و بدین جهة هردو کار یک شغل بشمار میرود.