نظامی (اقبال نامه)/خرد هر کجا گنجی آرد پدید

نظامی (اقبال نامه) از نظامی
(خرد هر کجا گنجی آرد پدید)
  خرد هر کجا گنجی آرد پدید ز نام خدا سازد آن را کلید  
  خدای خردبخش بخردنواز همان ناخردمند را چاره‌ساز  
  رهایی‌ده بستگانِ سخُن تواناکن ناتوانانِ کُن  
  نهان آشکارا درون و برون خرد را به درگاه او رهنمون  
  برآرندهٔ سقف این بارگاه نگارندهٔ نقش این کارگاه  
  ز دانستنش عقل را ناگزیر بزرگی و دانایی‌اش دلپذیر  
  به حکم آشکارا به حکمت نهفت ستاینده حیران از او وقتِ گفت  
  سزای پرستش پرستنده را تولا بدو مرده و زنده را  
  ورای همه بوده‌ای بودِ او همه رشته‌ای گوهرآمودِ او  
  یکی کز دویی حضرتش هست پاک نه از آب و آتش نه از باد و خاک  
  همه آفریده‌ست در هفت پوست بدو آفرین کافریننده اوست  
  همه بود را هست از او ناگزیر به بودِ کس او نیست نسبت‌پذیر  
  بدو هیچ پوینده را راه نیست خردمند از این حکمت آگاه نیست  
  گرت مذهب این شد که بالا بُوَد ز تعظیم او زیر تنها بُوَد  
  وگر ذات او زیر گویی که هست خدا را نخوانَد کسی زیردست  
  چو از ذات معبود رانی سخُن به زیر و به بالا دلیری مکن  
  چو در قدرت آید سخن زان دلیر که بی قدرتش نیست بالا و زیر  
  به هرچ آرَد از زیر و بالا پدید سر از خطّ فرمان نباید کشید  
  یکی را ز گردون دهد بارگاه یکی را ز کیوان درآرد به چاه  
  دلی را فروزان کند چون چراغ نهد بر دل دیگر از درد، داغ  
  همه بیشی‌ای پیش او اندکی‌ست بزرگی و خردی به پیشش یکی‌ست  
  چه کوهی برِ او چه یک کاه برگ چه با امر او زندگانی چه مرگ  
  نه گوینده خاکی کس آرَد به دست نه بر آب نقشی توان نیز بست  
  جز او کیست کز خاک آدم سرشت بر آب این‌چنین نقش داند نوشت  
  چو ره یاوه گردد نماینده اوست چو در بسته باشد گشاینده اوست  
  تواناست بر هرچه او ممکن است گر آن چیز جنبنده یا ساکن است  
  تنومند از او جملهٔ کاینات بدو زنده هر کس که دارد حیات  
  همه بودی از بودِ او هست نام تمام اوست، دیگر همه ناتمام