| | | | | | |
|
مغنی بیار آن ره باستان |
|
مرا یاریی ده در این داستان |
|
|
زدستان گیتی مگر جان برم |
|
بر این داستان ره به پایان برم |
|
|
چنین آمد از فیلسوف این سخن |
|
که چون شد به شه تازه روز کهن |
|
|
به فیروزی بخت فرخنده فال |
|
درآمد به بخشیدن ملک و مال |
|
|
ز بس بخشش او در آن مرز و بوم |
|
برافتاد درویشی از اهل روم |
|
|
نهادند سر خسروان بردرش |
|
به فرماندهی گشته فرمان برش |
|
|
به فرخندگی شاه فیروز بخت |
|
یکی روز برشد به فیروزه تخت |
|
|
سخن راند از انصاف و از دین و داد |
|
گهی درج میبست و گه میگشاد |
|
|
چو لختی سخن گفت از آن در که بود |
|
به خلوتگه خویش رغبت نمود |
|
|
از آن فیلسوفان گزین کرد هفت |
|
که بر خاطر کس خطائی نرفت |
|
|
ارسطو که بد مملکت را وزیر |
|
بلیناس برنا و سقراط پیر |
|
|
فلاطون و والیس و فرفوریوس |
|
که روح القدس کردشان دستبوس |
|
|
همان هفتمین هرمس نیک رای |
|
که بر هفتمین آسمان کرد جای |
|
|
چنین هفت پرگار بر گرد شاه |
|
در آن دایره شه شده نقطه گاه |
|
|
طرازنده بزمی چو تابنده هور |
|
هم از باده خالی هم از باد دور |
|
|
دل شه در آن مجلس تنگبار |
|
به ابرو فراخی درآمد به کار |
|
|
به دانندگان راز بگشاد و گفت |
|
که تا کی بود راز ما در نهفت |
|
|
بسی شب به مستی شد و بیخودی |
|
گذاریم یک روز در بخردی |
|
|
یک امروز بینیم در ماه و مهر |
|
گشائیم سر بستههای سپهر |
|
|
بدانیم کاین خرگه گاو پشت |
|
چگونه درآمد به خاک درشت |
|
|
چنین بود تا بود بالا و زیر |
|
بدانسان که بد گفت باید دلیر |
|
|
چنان واجب آمد به رای درست |
|
که ترکیب اول چه بود از نخست |
|
|
چه افزایش و کاهش نو بنو |
|
بنا بود پیشینه شد پیشرو |
|
|
نخستین سبب را در این تاروپود |
|
بجوئیم از اجرام چرخ کبود |
|
|
بدین زیرکی جمعی آموزگار |
|
نیارد بههم بعد از این روزگار |
|
|
ندانیم کز مادر این راه رنج |
|
کرا پای خواهد فروشد به گنج |
|
|
بگوئید هر یک به فرهنگ خویش |
|
که این کار از آغاز چون بود پیش |
|
|
به تقدیر و حکم جهان آفرین |
|
نخست آسمان کرده شد با زمین |
|
|
بیا تا برون آوریم از نهفت |
|
که اول بهار جهان چون شکفت |
|
|
چگونه نهادش بنا گر بنا؟ |
|
چه بانگ آمد از ساز اول غنا؟ |
|
|
چو شاه این سخن را سرآغاز کرد |
|
چنان گنج سربسته را باز کرد |
|
|
ز تاریخ آن کارگاه کهن |
|
فروبست بر فیلسوفان سخن |
|
|
ولیکن نیوشنده را در جواب |
|
سخن واجب آمد به فکر صواب |
|
|
چنان رفت رخصت به رای درست |
|
کارسطو کند پیشوائی نخست |
|