| | | | | | |
|
چو فیاض دریا درآمد به موج |
|
ز کام صدف در درآرد به اوج |
|
|
از آن ابر کاتش در آب افکند |
|
زمین سایه بر آفتاب افکند |
|
|
دگر باره دولت درآمد به کار |
|
دل دولتی با سخن گشت بار |
|
|
فرو رفت شب روز روشن رسید |
|
شباهنگ را صبح صادق دمید |
|
|
دگر باره بختم سبک خیز شد |
|
نشاط دلم بر سخن تیز شد |
|
|
چو دولت دهد بر گشایش کلید |
|
ز سنگ سیه گوهر آید پدید |
|
|
همه روز را روزگارست نام |
|
یکی روزدانهست و یکروز دام |
|
|
چو فرمان ده نقش پرگار کن |
|
به فرمان من کرد ملک سخن |
|
|
برانداختی کردم از رای چست |
|
که این مملکت بر که آید درست |
|
|
در این شهر کاقبال یاری کند |
|
که باشد که او شهریاری کند |
|
|
خرد گفت که آنکس بود شهریار |
|
که باشد پسندیده در هر دیار |
|
|
به داد و دهش چیره بازو بود |
|
جهان بخش بی هم ترازو بود |
|
|
به مور آن دهد کو بود مورخوار |
|
دهد پیل را طعمهی پیلوار |
|
|
نه چون خام کاری که مستی کند |
|
به خامه زدن خام دستی کند |
|
|
رهاورد موری فرستد به پیل |
|
دهد پشه را راتب جبرئیل |
|
|
همه کار شاهان شوریده آب |
|
از اندازه نشناختن شد خراب |
|
|
که یک ره سر از نیره نشناختند |
|
به مستی کلاهی برانداختند |
|
|
بزرگ اندک و خرد بسیار برد |
|
شکوه بزرگان ازین گشت خرد |
|
|
سخائی که بیدانش آید به جوش |
|
ز طبل دریده برآرد خروش |
|
|
مراتب نگهدار تا وقت کار |
|
شمردن توانی یکی از هزار |
|
|
کم و بیش کالا چنان برمسنج |
|
که حمال هر ساعت آید به رنج |
|
|
مکش بر کهن شاخ نو خیز را |
|
کز این کشت شیرویه پرویز را |
|
|
مزن اره بر سالخورده درخت |
|
که ضحاک ازین گشت بیتاج و تخت |
|
|
جهاندار چون ابر و چون آفتاب |
|
به اندازه بخشد هم آتش هم آب |
|
|
به دریا رسد در فشاند ز دست |
|
کند گردهی کوه را لعل بست |
|
|
به هرجا که رایت برآرد بلند |
|
سر کیسه را بر گشاید ز بند |
|
|
به حمدالله این شاه بسیار هوش |
|
که نازش خرست و نوازش فروش |
|
|
زبر سختن کوه تا برک گاه |
|
شناسد همه چیز را پایگاه |
|
|
به اندازهی هر که را مایهای |
|
دها و دهش را دهد پایهای |
|
|
از آن شد براو آفرین جای گیر |
|
که در آفرینش ندارد نظیر |
|
|
ز من هر کس این نامه را باز جست |
|
به عنوان او نامه آمد درست |
|
|
جز او هر که را دیدم از خسروان |
|
ندیدم در او جای خلوت روان |
|
|
سری دیدم از مغز پرداخته |
|
بسی سر به ناپاکی انداخته |
|
|
دری پر ز دعوی و خوانی تهی |
|
همه لاغریهای بی فربهی |
|
|
همه صیرفی طبع بازارگان |
|
جگرخوارهی جامگی خوارگان |
|
|
همین رشته را دیدم از لعل پر |
|
ضمیری چو دریا و لفظی چو در |
|
|
خریداری الحق چنین ارجمند |
|
سخنهای من چون نباشد بلند |
|