نظامی (خسرو و شیرین)/تو کز عبرت بدین افسانه مانی
تو کز عبرت بدین افسانه مانی | چه پنداری مگر افسانه خوانی | |||||
درین افسانه شرطست اشک راندن | گلابی تلخ بر شیرین فشاندن | |||||
بحکم آنکه آن کم زندگانی | چو گل بر باد شد روز جوانی | |||||
سبک رو چون بت قبچاق من بود | گمان افتاد خود کافاق من بود | |||||
همایون پیکری نغز و خردمند | فرستاده به من دارای در بند | |||||
پرندش درع و از درع آهنینتر | قباش از پیرهن تنگ آستینتر | |||||
سران را گوش بر مالش نهاده | مرا در همسری بالش نهاده | |||||
چو ترکان گشته سوی کوچ محتاج | به ترکی داده رختم را به تارج | |||||
اگر شد ترکم از خرگه نهانی | خدایا ترک زادم را تو دانی |