| | | | | | |
|
بیا ساقی آن راح ریحان سرشت |
|
به من ده که بر یادم آمد بهشت |
|
|
مگر ز آن می آباد کشتی شوم |
|
وگر غرقه گردم بهشتی شوم |
|
|
خوشا روزگارا که دارد کسی |
|
که بازار حرصش نباشد بسی |
|
|
به قدر بسندش یساری بود |
|
کند کاری ار مرد کاری بود |
|
|
جهان میگذارد به خوشخوارگی |
|
به اندازه دارد تک بارگی |
|
|
نه بذلی که طوفان برآرد ز مال |
|
نه صرفی که سختی درآرد به حال |
|
|
همه سختی از بستگی لازمست |
|
چو در بشکنی خانه پر هیزم است |
|
|
چنان زی کزان زیستن سالیان |
|
تو را سود و کس را نباشد زیان |
|
|
گزارنده درج دهقان نورد |
|
گزارندگان را چنین یاد کرد |
|
|
که چون شاه یونان ملک فیلقوس |
|
برآراست ملک جهان چون عروس |
|
|
به فرزانه فرزند شد سر بلند |
|
که فرخ بود گوهر ارجمند |
|
|
چو فرزند خود را خردمند یافت |
|
شد ایمن که شایسته فرزند یافت |
|
|
ندارد پدر هیچ بایستهتر |
|
ز فرزند شایسته شایستهتر |
|
|
نشاندش به دانش در آموختن |
|
که گوهر شود سنگ از افروختن |
|
|
نقوماجس آنکو خردمند بود |
|
ارسطوی داناش فرزند بود |
|
|
به آموزگاری برو رنج برد |
|
بیاموختش آنچه نتوان شمرد |
|
|
ادبهای شاهی هنرهای نغز |
|
که نیروی دل باشد و نور مغز |
|
|
ز هر دانشی کو بود در قیاس |
|
وزو گردد اندیشه معنی شناس |
|
|
برآراست آن گوهر پاک را |
|
چو انجم که آراید افلاک را |
|
|
خبر دادش از هر چه در پرده بود |
|
کسی کم چنان طفل پرورده بود |
|
|
همه ساله شهزاده تیزهوش |
|
به جز علم را ره ندادی به گوش |
|
|
به باریک بینی چو بشتافتی |
|
سخنهای باریک دریافتی |
|
|
ارسطو که همدرس شهزاده بود |
|
به خدمتگری دل به دو داده بود |
|
|
هر آنچ از پدر مایه اندوختی |
|
گزارش کنان دروی آموختی |
|
|
چو استاد دانا به فرهنگ ورای |
|
ملک زاده را دید بر گنج پای |
|
|
به تعلیم او بیشتر برد رنج |
|
که خوشدل کند مرد را پاس گنج |
|
|
چو منشور اقبال او خواند پیش |
|
درو بست عنوان فرزند خویش |
|
|
به روزی که طالع پذیرنده بود |
|
نگین سخن مهر گیرنده بود |
|
|
به شهزاده بسپرد فرزند را |
|
به پیمان در افزود سوگند را |
|
|
که چون سر براری به چرخ بلند |
|
ز مکتب به میدان جهانی سمند |
|
|
سر دشمنان بر زمین آوری |
|
جهان زیر مهر نگین آوری |
|
|
همایون کنی تخت را زیر تاج |
|
فرستندت از هفت کشور خراج |
|
|
بر آفاق کشور خدائی کنی |
|
جهان در جهان پادشائی کنی |
|
|
به یاد آری این درس و تعلیم را |
|
پرستش نسازی زر و سیم را |
|
|
نظر بر نداری ز فرزند من |
|
به جای آوری حق پیوند من |
|
|
به دستوری او شوی شغل سنج |
|
که دستور دانا به از تیغ و گنج |
|
|
تو را دولت او را هنر یاور است |
|
هنرمند با دولتی در خور است |
|
|
هنر هر کجا یافت قدری تمام |
|
به دولت خدائی برآورد نام |
|
|
همان دولتی کارجمندی گرفت |
|
ز رای بلندان بلندی گرفت |
|
|
چو خواهی که بر مه رسانی سریر |
|
ازین نردبان باشدت ناگزیر |
|
|
ملک زاده با او بهم داد دست |
|
به پذرفتگاری بر آن عهد بست |
|
|
که شاهی چو بر من کند شغل راست |
|
وزیر او بود بر من ایزد گواست |
|
|
نتابم سر از رأی و پیمان او |
|
نبندم کمر جز به فرمان او |
|
|
سرانجام کاقبال یاری نمود |
|
برآن عهد شاه استواری نمود |
|
|
چو استاد دانست کان طفل خرد |
|
بخواهد ز گردنکشان گوی برد |
|
|
از آن هندسی حرف شکلی کشید |
|
که مغلوب و غالب درو شد پدید |
|
|
بدو داد کین حرف را وقت کار |
|
به نام خود و خصم خود برشمار |
|
|
اگر غالب از دایره نام توست |
|
شمار ظفر در سرانجام توست |
|
|
وگر ز آنکه ناغالبی در قیاس |
|
ز غالبتر از خویشتن در هراس |
|
|
شه آن حرف بستد ز دانای پیر |
|
شد آن داوری پیش او دلپذیر |
|
|
چو هر وقت کان حرف بنگاشتی |
|
ز پیروزی خود خبر داشتی |
|
|
بر اینگونه میزیست بارای و هوش |
|
ز هر دانش آورده دیگی به جوش |
|
|
هم او همتی زیرک اندیش داشت |
|
هم اندیشه زیرکان بیش داشت |
|
|
به فرمان کار آگهان کار کرد |
|
بدین آگهی بخت را یار کرد |
|
|
هنر پیشه فرزند استاد او |
|
که همدرس او بود و همزاد او |
|
|
عجب مهربان بود بر مرزبان |
|
دل مرزبان هم بدو مهربان |
|
|
نکردی یکی مرغ بر بابزن |
|
کارسطو نبودی بر آن رای زن |
|
|
نجستی ز تدبیر او دوریی |
|
بهر کار ازو خواست دستوریی |
|
|
چو پرگار چرخ از بر کوه و دشت |
|
برین دایره مدتی چند گشت |
|
|
ملک فیلقوس از جهان رخت برد |
|
جهان را به شاهنشه نو سپرد |
|
|
جهان چیست بگذر ز نیرنگ او |
|
رهائی به چنگ آور از چنگ او |
|
|
درختی است شش پهلو و چاربیخ |
|
تنی چند را بسته بر چار میخ |
|
|
یکایک ورقهای ما زین درخت |
|
به زیر اوفتد چون وزد باد سخت |
|
|
مقیمی نبینی درین باغ کس |
|
تماشا کند هر یکی یک نفس |
|
|
در او هر دمی نوبری میرسد |
|
یکی میرود دیگری میرسد |
|
|
جهان کام و ناکام خواهی سپرد |
|
به خود کامگی پی چه خواهی فشرد |
|
|
درین چارسو هیچ هنگامه نیست |
|
که کیسه بر مرد خودکامه نیست |
|
|
به دام جهان هستی از وام او |
|
بده وام او رستی از دام او |
|
|
شبی نعلبندی و پالانگری |
|
حق خویشتن خواستند از خری |
|
|
خر از پای رنجیده و پشت ریش |
|
بیفکندشان نعل و پالان به پیش |
|
|
چو از وامداری خر آزاد گشت |
|
بر آسود و از خویشتن شاد گشت |
|
|
تو نیز ای به خاکی شده گردناگ |
|
بده وام و بیرون چه از گرد و خاک |
|