| | | | | | |
|
روز آدینه کاین مقرنس بید |
|
خانه را کرد از آفتاب سپید |
|
|
شاه با زیور سپید به ناز |
|
شد سوی گنبد سپید فراز |
|
|
زهره بر برج پنجم اقلیمش |
|
پنج نوبت زنان به تسلیمش |
|
|
تا نزد بر ختن طلایه زنگ |
|
شه ز شادی نکرد میدان تنگ |
|
|
چون شب از سرمه فلک پرورد |
|
چشم ماه و ستاره روشن کرد |
|
|
شاه ازان جان نواز دل داده |
|
شب نشین سپیدهدم زاده |
|
|
خواست تا از صدای گنبد خویش |
|
آرد آواز ارغنونش پیش |
|
|
پس ازان کافرینی آن دلبند |
|
خواند بر تاج و بر سریر بلند |
|
|
وان دعاها که دولت افزاید |
|
وانچنان تاج و تخت را شاید |
|
|
گفت شه چون ز بهر طبیعت خواست |
|
آنچه از طبیعت من آید راست |
|
|
مادرم گفت و او زنی سره بود |
|
پیرهزن گرگ باشد او بره بود |
|
|
کاشنائی مرا ز همزادان |
|
برد مهمان که خانش آبادان |
|
|
خوانی آراسته نهاد به پیش |
|
خوردهائی چه گویم از حد بیش |
|
|
بره و مرغ و زیربای عراق |
|
گردها و کلیچها و رقاق |
|
|
چند حلوا که آن نبودش نام |
|
برخی از پسته برخی از بادام |
|
|
میوههای لطیف طبع فریب |
|
از ری انگور و از سپاهان سیب |
|
|
بگذر از نار نقل مستان بود |
|
خود همه خانه نار پستان بود |
|
|
چون به اندازه زان خورش خوردیم |
|
به می آهنگ پرورش کردیم |
|
|
درهم آمیختیم خنداخند |
|
من و چون من فسانه گوئی چند |
|
|
هرکسی سرگذشتی از خود گفت |
|
یکی از طاق و دیگری از جفت |
|
|
آمد افسانه تا به سیمبری |
|
شهد در شیر و شیر در شکری |
|
|
دلفریبی که چون سخن گفتی |
|
مرغ و ماهی بران سخن خفتی |
|
|
برگشاد از عقیق چشمه نوش |
|
عاشقانه برآورید خروش |
|
|
گفت شیرین سخن جوانی بود |
|
کز ظریفی شکرستانی بود |
|
|
عیسیی گاه دانش آموزی |
|
یوسفی وقت مجلس افروزی |
|
|
آگه از علم و از کفایت نیز |
|
پارسائیش بهتر از همه چیز |
|
|
داشت باغی به شکل باغ ارم |
|
باغها گرد باغ او چو حرم |
|
|
خاکش از بوی خوش عبیر سرشت |
|
میوههایش چو میوههای بهشت |
|
|
همه دل بود چون میانه نار |
|
همه گل بود بی میانجی خار |
|
|
تیز خاری که در گلستان بود |
|
از پی چشم زخم بستان بود |
|
|
آب در زیر سروهای جوان |
|
سبزه در گرد آبهای روان |
|
|
مرغ در مرغ برکشیده نوا |
|
ارغنون بسته در میان هوا |
|
|
سرو بن چون زمردین کاخی |
|
قمریی بر سریر هر شاخی |
|
|
زیر سروش که پای در گل بود |
|
به نوا داده هرکه را دل بود |
|
|
برکشیده ز خط پرگارش |
|
چار مهره به چار دیوارش |
|
|
از بناهای برکشیده به ماه |
|
چشم بد را نبود در وی راه |
|
|
در تمنای آنچنان باغی |
|
بر دل هر توانگری داغی |
|
|
مرد هر هفتهای ز راه فراغ |
|
به تماشا شدی به دیدن باغ |
|
|
سرو پیراستی سمن کشتی |
|
مشک سودی و عنبر آغشتی |
|
|
تازه کردی به دست نرگس جام |
|
سبزه را دادی از بنفشه پیام |
|
|
ساعتی گرد باغ برگشتی |
|
باز بگذاشتی و بگذشتی |
|
|
رفت روزی به وقت پیشین گاه |
|
تا دران باغ روضه یابد راه |
|
|
باغ را بسته دید در چون سنگ |
|
باغبان خفته بر نوازش چنگ |
|
|
باغ پر شور ازان خوش آوازی |
|
جان نوازان درو به جان بازی |
|
|
رقص بر هر درختی افتاده |
|
میوه دل برده بلکه جان داده |
|
|
خواجه کاواز عاشقانه شنید |
|
جانش حاضر نبود و جامه درید |
|
|
نه شکیبی که برگراید سر |
|
نه کلیدی که برگشاید در |
|
|
در بسی کوفت کس نداد جواب |
|
سرو در رقص بود و گل در خواب |
|
|
گرد بر گرد باغ برگردید |
|
در همه باغ هیچ راه ندید |
|
|
بر در خویشتن چو بار نیافت |
|
رکن دیوار خویشتن بشکافت |
|
|
شد درون تا کند تماشائی |
|
صوفیانه برآورد پائی |
|
|
گوش بر نغمه ترانه نهد |
|
دیدن باغ را بهانه نهد |
|
|
شورش باغ بنگرد که ز کیست |
|
باغ چونست و باغبان را چیست |
|
|
زان گلی چند بوستان افروز |
|
که در آن بوستان بدند آنروز |
|
|
دو سمن سینه بلکه سیمین ساق |
|
بر در باغ داشتند یتاق |
|
|
تا بران حور پیکران چو ماه |
|
چشم نامحرمی نیابد راه |
|
|
چون درون رفت خواجه از سوراخ |
|
یافتندش کنیزکان گستاخ |
|
|
زخم برداشتند و خستندش |
|
دزد پنداشتند و بستندش |
|
|
خواجه در داده تن بدان خواری |
|
از چه از تهمت گنه کاری |
|
|
بعد از آزردنش به چنگ و به مشت |
|
بانگهائی برو زدند درشت |
|
|
کای ز داغ تو باغ ناخشنود |
|
نیست اینجا نقیب باغ چه سود |
|
|
چون به باغ کسان دراید دزد |
|
زدنش هست باغبان را مزد |
|
|
ما که لختی به چوب خستیمت |
|
شاید ار دست و پای بستیمت |
|
|
تا تو ای نقبزن درین پرگار |
|
درگذاری درایی از دیوار |
|
|
مرد گفتا که باغ باغ منست |
|
بر من این دود از چراغ منست |
|
|
با دری چون دهان شیر فراخ |
|
چون درایم چو روبه از سوراخ |
|
|
هرکه در ملک خود چنین آید |
|
ملک ازو زود بر زمین آید |
|
|
چون کنیزان نشان او دیدند |
|
وز نشانهای باغ پرسیدند |
|
|
یافتندش دران گواهی راست |
|
مهر بنشست و داوری برخاست |
|
|
صاحب باغ چون شناخته شد |
|
هر دو را دل به مهر آخته شد |
|
|
آشتی کردنش روا دیدند |
|
زانکه با طبعش آشنا دیدند |
|
|
شاد گشتند از آشنائی او |
|
سعی کردند در رهایی او |
|
|
دست و پایش ز بند بگشادند |
|
بوسه بر دست و پای او دادند |
|
|
عذرها خواستند بسیارش |
|
هر دو یکدل شدند در کارش |
|
|
پس به عذری که خصم یار شود |
|
رخنه باغ استوار شود |
|
|
خار بردند و رخنه را بستند |
|
وز شبیخون رهزنان رستند |
|
|
بنشستند پیش خواجه به ناز |
|
باز گفتند قصهها دراز |
|
|
که درین باغ چون شکفته بهار |
|
که ازو خواجه باد برخوردار |
|
|
میهمانیست دلستانان را |
|
ماهرویان و مهربانان را |
|
|
هر زن خوبرو که در شهرست |
|
دیده را از جمال او بهرست |
|
|
همه جمع آمده درین باغند |
|
شمع بی دود و نقش بی داغند |
|
|
عذر آنرا که با تو بد کردیم |
|
خاک در آبخورد خود کردیم |
|
|
خیز و با ما یکی زمان به خرام |
|
تا براری ز هرکه خواهی کام |
|
|
روی درکش به کنج پنهانی |
|
شادمان بین دران گل افشانی |
|
|
هر بتی را که دل درو بندی |
|
مهر بروی نهی و بپسندی |
|
|
آوریمش به کنج خانه تو |
|
تا نهد سر بر آستانه تو |
|
|
خواجه ارکان سخن به گوش آمد |
|
شهوت خفته در خروش آمد |
|
|
گرچه در طبع پارسائی داشت |
|
طبع با شهوت آشنائی داشت |
|
|
مردیش مردمیش را بفریفت |
|
مرد بود از دم زنان نشکیفت |
|
|
با سمن سینگان سیم اندام |
|
پای برداشت بر امید تمام |
|
|
تا به جائی رسیدشان ناورد |
|
که بدانجای دل قرار آورد |
|
|
پیش آن شاهدان قصر بهشت |
|
غرفهای بود برکشیده ز خشت |
|
|
خواجه بر غرفه رفت و بست درش |
|
بازگشتند رهبران ز برش |
|
|
بود در ناف غرفه سوراخی |
|
روشنی تافته درو شاخی |
|
|
چشم خواجه ز چشمه سوراخ |
|
چشمه تنگ دید و آب فراخ |
|
|
کرده بر هر طرف گل افشانی |
|
سیم ساقی و نار پستانی |
|
|
روشنانی چراغ دیده همه |
|
خوشتر از میوه رسیده همه |
|
|
هر عروس از ره دلانگیزی |
|
کرده بر سور خود شکر ریزی |
|
|
اژدهائی نشسته بر گنجش |
|
به ترنجی رسیده نارنجش |
|
|
نار پستان بدید و سیب زنخ |
|
نام آن سیب بر نبشته به یخ |
|
|
بود در روضه گاه آن بستان |
|
چمنی بر کنار سروستان |
|
|
حوضهای ساخته ز سنگ رخام |
|
حوض کوثر بدو نوشته غلام |
|
|
میشد آبی چو آب دیده در او |
|
ماهیانی ستم ندیده در او |
|
|
گرد آن آبدان رو شسته |
|
سوسن و نرگس و سمن رسته |
|
|
آمدند آن بتان خرگاهی |
|
حوض دیدند و ماه با ماهی |
|
|
گرمی آفتاب تافتهشان |
|
واب چون آفتاب یافتهشان |
|
|
سوی حوض آمدند ناز کنان |
|
گره از بند فوطه باز کنان |
|
|
صدره کندند و بی نقاب شدند |
|
وز لطافت چو در در آب شدند |
|
|
میزدند آب را به سیم مراد |
|
می نهفتند سیم را به سواد |
|
|
ماه و ماهی روانه هردو در آب |
|
ماه تا ماهی اوفتاده به تاب |
|
|
ماه در آب چون درم ریزد |
|
هر کجا ماهیی است برخیزد |
|
|
ماه ایشان در آن درم ریزی |
|
خواجه را کرد ماهی انگیزی |
|
|
ساعتی دست بند میکردند |
|
پر سمن ریشخند میکردند |
|
|
ساعتی بر ببر در افشردند |
|
ناز و نارنج را کرو کردند |
|
|
این شد آن را به مار میترساند |
|
مار میگفت و زلف میافشاند |
|
|
بیستون همه ستون انگیز |
|
کشته فرهاد را به تیشه تیز |
|
|
جوی شیری که قصر شیرین داشت |
|
سر بدان حوضهای شیرین داشت |
|
|
خواجه کان دید جای صبر نبود |
|
یاری و یارگی نداشت چه سود |
|
|
بود چون تشنهای که باشد مست |
|
آب بیند بر او نیابد دست |
|
|
یا چو صرعی که ماه نو بیند |
|
برجهد گاه و گاه بنشیند |
|
|
سوی هر سرو قامتی میدید |
|
قامتی نی قیامتی میدید |
|
|
رگ به رگ خونش از گرفتن جوش |
|
از هر اندام برکشید خروش |
|
|
ایستاده چو دزد پنهانی |
|
وانچه دانی چنانکه میدانی |
|
|
خواست تا در میان جهد گستاخ |
|
مرغش از رخنه مارش از سوراخ |
|
|
لیک مارش نکرد گستاخی |
|
از چه از راه تنگ سوراخی |
|
|
شسته رویان چو روی گل شستند |
|
چون سمن بر پرند گل رستند |
|
|
آسمانگون پرند پوشیدند |
|
بر مه آسمان خروشیدند |
|
|
در میان بود لعبتی چنگی |
|
پیش رومی رخش همه زنگی |
|
|
آفتابی هلال غبغب او |
|
رطبی ناگزیده کس لب او |
|
|
غمزش از غمزه تیز پیکانتر |
|
خندش از خنده شکر افشانتر |
|
|
اوفتاده ز سرو پر بارش |
|
نار در آب و آب در نارش |
|
|
به فریبی هزار دل برده |
|
هرکه دیده برابرش مرده |
|
|
چون به دستان زدن گشادی دست |
|
عشق هشیار و عقل گشتی مست |
|
|
خواجه بر فتنهای چنان از دو |
|
فتنهترزانکه هندوان بر نور |
|
|
زاهد از راه رفت پنهانی |
|
کافری بین زهی مسلمانی |
|
|
بعد یک ساعت آن دو آهو چشم |
|
کاتش برق بودشان در پشم |
|
|
واهوانگیز آن ختن بودند |
|
آهوان را به یوز بنمودند |
|
|
آمدند از ره شکر باری |
|
کرده زیر قصب گله داری |
|
|
خواجه را در خجابگه دیدند |
|
حاجبانه و کار پرسیدند |
|
|
کز همه لعبتان حور نژاد |
|
میل تو بر کدام حور افتاد |
|
|
خواجه نقشی که در پسند آورد |
|
در میان دو نقشبند آورد |
|
|
این نگفته هنوز برجستند |
|
گفتی آهو نه شیر سرمستند |
|
|
آن پریزاده را به تنبل و رنگ |
|
آوریدند با نوازش چنگ |
|
|
به طریقی که کس گمان نبرد |
|
ور برد زان دو شحنه جان نبرد |
|
|
طرفه را چون به غرفه پیوستند |
|
غرفه را طرفه بین که دربستند |
|
|
خواجه زان بیخبر که او اهلست |
|
یار او اهل و کار او سهلست |
|
|
وان بت چنگزن که تاخته بود |
|
کار او را چو چنگ ساخته بود |
|
|
گفته بودندش آن دو مایه ناز |
|
قصه خواجه کنیز نواز |
|
|
وان پری پیکر پسندیده |
|
دل درو بسته بود نادیده |
|
|
چون درو دید ازان بهیتر بود |
|
آهنش سیم و سیم او زر بود |
|
|
خواجه کز مهر ناشکیب آمد |
|
با سهی سرو در عتیب آمد |
|
|
گفت نام تو چیست گفتا بخت |
|
گفت جایت کجاست گفتا تخت |
|
|
گفت اصل تو چیست گفتا نور |
|
گفت چشم بد از تو گفتا دور |
|
|
گفت پردت چه پرده گفتا ساز |
|
گفت شیوت چه شیوه گفتا ناز |
|
|
گفت بوسه دهیم گفتا شصت |
|
گفت هان وقت هست گفتا هست |
|
|
گفت آیی به دست گفتا زود |
|
گفت باد این مراد گفتا بود |
|
|
خواجه را جوش از استخوان برخاست |
|
شرم و رعنائی از میان برخاست |
|
|
زلف دلبر گرفت چون چنگش |
|
در بر آورد چون دل تنگش |
|
|
بوسه و گاز بر شکر میزد |
|
از یکی تا ده و ز ده تا صد |
|
|
گرم شد بوسه در دلانگیزی |
|
داد گرمی نشاط را تیزی |
|
|
خاست تا نوش چشمه را خارد |
|
مهر از آب حیات بردارد |
|
|
چون درامد سیاه شیر به گور |
|
زیر چنگ خودش کشید به زور |
|
|
جایگه سست بود سختی یافت |
|
خشت بر خشت رخنهها بشکافت |
|
|
غرفه دیرینه بد فرود آمد |
|
کار نیکان به بد نینجامد |
|
|
این ز مویی و آن به مویی رست |
|
این ازین سو شد آن ازان سو جست |
|
|
تا نبینندشان بران سر راه |
|
دور گشتند ازان فراخیگاه |
|
|
خواجه گوشه گرفت از آن غم و درد |
|
رفت در گوشهای و غم میخورد |
|
|
شد کنیزک نشست با یاران |
|
بر دو ابرو گره چو غمخواران |
|
|
رنجهای گذشته پیش نهاد |
|
چنگ را بر کنار خویش نهاد |
|
|
ناله چنگ را چو پیدا کرد |
|
عاشقان را ز ناله شیدا کرد |
|
|
گفت کز چنگ من به ناله رود |
|
باد بر خستگان عشق درود |
|
|
عاشق آن شد که خستگی دارد |
|
به درستی شکستگی دارد |
|
|
عشق پوشیده چند دارم چند |
|
عاشقم عاشقم به بانگ بلند |
|
|
مستی و عاشقیم برد ز دست |
|
صبر ناید ز هیچ عاشق مست |
|
|
گرچه بر جان عاشقان خواریست |
|
توبه در عاشقی گنه کاریست |
|
|
عشق با توبه آشنا نبود |
|
توبه در عاشقی روا نبود |
|
|
عاشق آن به که جان کند تسلیم |
|
عاشقان را ز تیغ تیز چه بیم |
|
|
ترک چنگی چو درز لعل افشاند |
|
حسب حالی بدین صفت برخواند |
|
|
آن دو گوهر که رشته کش بودند |
|
در نشاط و سماع خوش بودند |
|
|
در دل افتادشان که درد و چراغ |
|
تند بادی رسیده است به باغ |
|
|
یوسف یاوه گشته را جستند |
|
چون زلیخا ز دامنش رستند |
|
|
باز جستندش از حقیقت کار |
|
داد شرحی که گریه آرد بار |
|
|
هر دو تشویر کار او خوردند |
|
باز تدبیر کار او کردند |
|
|
کامشب این جایگه وطن سازیم |
|
از تو با کار کس نپردازیم |
|
|
نگذاریم بر بهانه خویش |
|
که کس امشب رود به خانه خویش |
|
|
مگر آن ماه را که دلبر تست |
|
امشب اندر کنارگیری چست |
|
|
روز روشن سپید کار بود |
|
شب تاریک پردهدار بود |
|
|
کاین سخن گفته شد روانه شدند |
|
با بتان بر سر فسانه شدند |
|
|
شب چو زیر سمور انقاسی |
|
کرد پنهان دواج بر طاسی |
|
|
تیغ یک میخ آفتاب گذشت |
|
جوشن شب هزار میخی گشت |
|
|
آمدند آن بتان وفا کردند |
|
وان صنم را بدو رها کردند |
|
|
سرو تشنه به جوی آب رسید |
|
آفتابی به ماهتاب رسید |
|
|
جای خالی و آنچنان یاری |
|
که کند صبر در چنان کاری |
|
|
خواجه را در عروق هفت اندام |
|
خون به جوش آمده به جستن کام |
|
|
وانچه گفتن نشایدش با کس |
|
با تو گفتم نعوذبالله و بس |
|
|
خواست تا در به لعل سفته شود |
|
طوق با طاق هر دو جفته شود |
|
|
گربه وحشی از سر شاخی |
|
دید مرغی به کنج سوراخی |
|
|
جست بر مرغ و بر زمین افتاد |
|
صدمهای بر دو نازنین افتاد |
|
|
هر دو جستند دل رمیده ز جای |
|
تاب در دل فتاده تک در پای |
|
|
دور گشتند نا رسیده به کام |
|
تابه پخته بین که چون شد خام |
|
|
نوش لب رفت پیش نوش لبان |
|
چنگ را برگرفت نیم شبان |
|
|
چنگ میزد به چنگ در میگفت |
|
کارغوان آمد و بهار شکفت |
|
|
سرو بن برکشید قد بلند |
|
خنده گل گشاد حقه قند |
|
|
بلبل آمد نشست بر سر شاخ |
|
روز بازار عیش گشت فراخ |
|
|
باغبان باغ را مطرا کرد |
|
شاهی آمد درو تماشا کرد |
|
|
جام میدید و برگرفت به دست |
|
سنگی افتاد و جام را بشکست |
|
|
ای به تاراج برده هرچه مراست |
|
جز به تو کار من نگردد راست |
|
|
گرچه با تو ز کار خود خجلم |
|
بی توی نیست در حساب دلم |
|
|
راز داران پرده سازش |
|
آگهی یافتند از رازش |
|
|
باز رفتند و غصه میخوردند |
|
خواجه را جستجوی میکردند |
|
|
باز رفتند و غصه میخوردند |
|
خواجه را جستجوی میکردند |
|
|
خواجه چون بندگان روغن دزد |
|
در رهش حجرهای گرفته به مزد |
|
|
در خزیده به جویباری تنگ |
|
زیر شمشاد و سرو بید و خدنگ |
|
|
خیره گشته ز خام تدبیری |
|
بر دمیده ز سوسنش خیری |
|
|
باز جستند از آنچه داشت نهفت |
|
یک به یک با دو رازدار بگفت |
|
|
فرض گشت آن نهفته کاران را |
|
که به یاری رسند یاران را |
|
|
بازگشتند و راه بگشادند |
|
آب گل را به گل فرستادند |
|
|
آمد آن دستگیر دستان ساز |
|
مهر نوکرده مهربان را باز |
|
|
خواجه دستش گرفت و رفت از پیش |
|
تا به جائی که دید لایق خویش |
|
|
تاک بر تاک شاخهای درخت |
|
بسته بر اوج کله تخت به تخت |
|
|
زیر آن تخت پادشاهی تاخت |
|
به فراغت نشستنگاهی ساخت |
|
|
دلستان را به مهر پیش کشید |
|
چون دل اندر کنار خویش کشید |
|
|
زاد سروی بدان خرامانی |
|
چون سمن بر بساط سامانی |
|
|
در کنارش کشید و شادی کرد |
|
سرو باگل قران بادی کرد |
|
|
خواجه را مه درآمده به کنار |
|
دست بر کار و پای رفته ز کار |
|
|
مهره خواجه خانه گیر شده |
|
همبساطش گرو پذیر شده |
|
|
چون بران شد که قلعه بستاند |
|
آتشی را به آب بنشاند |
|
|
موش دشتی مگر ز تاک بلند |
|
دیده بد آخته کدوئی چند |
|
|
کرد چون مرغ بر رسن پرواز |
|
از کدوها رسن برید به گاز |
|
|
بر زمین آمد آنچنان حبلی |
|
هر کدوئی به شکل چون طبلی |
|
|
بانگ آن طبل رفت میل به میل |
|
طبل و آنگه چه طبل طبل رحیل |
|
|
باز بانگ اندر اوفتاد به هوز |
|
آهو آزاد شد ز پنجه یوز |
|
|
خواجه پنداشت کامدست به جنگ |
|
شحنه با کوس و محتسب با سنگ |
|
|
کفش بگذاشت و راه پیش گرفت |
|
باز دنبال کار خویش گرفت |
|
|
وان صنم رفت با هزار هراس |
|
پیش آن همدمان پرده شناس |
|
|
چون زمانی بران نمود درنگ |
|
پرده در گشت و ساخت پرده چنگ |
|
|
گفت گفتند عاشقان باری |
|
رفت یاری به دیدن یاری |
|
|
خواست کز راه آرزومندی |
|
یابد از وصل او برومندی |
|
|
در کنارش کشد چنانکه هواست |
|
سرخ گل در کنار سرو رواست |
|
|
از ره سینه و زنخدانش |
|
سیب و ناری خورد ز بستانش |
|
|
دست بر گنج در دراز کند |
|
تا در گنج خانه باز کند |
|
|
به طبرزد شکر برامیزد |
|
به طبرخون ز لاله خون ریزد |
|
|
ناگه آورد فتنه غوغایی |
|
تا غلط شد چنان تمنایی |
|
|
ماند پروانه را در انده نور |
|
تشنهای گشت از آب حیوان دور |
|
|
ای همه ضرب تو به کج بازی |
|
ضربهای زن به راست اندازی |
|
|
تو مرا پرده کج دهی و رواست |
|
نگذرم با تو من ز پرده راست |
|
|
کاین غزل گفته شد چو دمسازان |
|
زو خبر یافتند همرازان |
|
|
سوی خواجه شدند پوزش ساز |
|
یافتندش کشیده پای دراز |
|
|
شرم زد گشته دل رمیده شده |
|
بر سر خاک آرمیده شده |
|
|
به نوازش گری و دلداری |
|
برکشیدندش از چنان خواری |
|
|
حال پرسیده شد حکایت کرد |
|
آنچه در دوزخ آورد دم سرد |
|
|
چاره سازان به چارهای خودش |
|
دور کردند از خیال بدش |
|
|
بر دل بسته بند بگشادند |
|
بی دلی را به وعده دل دادند |
|
|
که درین کار کاردانتر باش |
|
مهربانی و مهربانتر باش |
|
|
وقت کار آشیانه جائی ساز |
|
کافت آنجا نیاورد پرواز |
|
|
ما خود از دور پی نگهداریم |
|
پاس دارانه پاس ره داریم |
|
|
آمدند آنگهی پذیره کار |
|
پیش آن سرو قد گل رخسار |
|
|
تا دگر باره ترکتازی کرد |
|
خواجه را یافت دلنوازی کرد |
|
|
آمد از خواجه بار غم برداشت |
|
خواجه کان دید خواجگی بگذاشت |
|
|
سر زلفش گرفت چون مستان |
|
جست بیغولهای در آن بستان |
|
|
بود در کنج باغ جائی دور |
|
یاسمن خرمنی چو گنبد نور |
|
|
برکشیده علم به دیواری |
|
بر سرش بیشه در بنش غاری |
|
|
خواجه به زان نیافت بارگهی |
|
ساخت اندر میانه کارگهی |
|
|
یاسمن را ز هم درید بساز |
|
نازنین را درو کشید به ناز |
|
|
بند صدرش گشاد و شرم نهفت |
|
بند صدری دگر که نتوان گفت |
|
|
خرمن گل درآورید به بر |
|
مغز بادام در میان شکر |
|
|
میل در سرمهدان نرفته هنوز |
|
بازیی باز کرد گنبد کوز |
|
|
روبهی چند بود در بن غار |
|
به هم افتاده از برای شکار |
|
|
گرگی آورده راه بر سرشان |
|
تا کند دور سر ز پیکرشان |
|
|
روبهان از حرام خواری گرگ |
|
کافتی بود سهمناک و بزرگ |
|
|
به هزیمت شدند و گرگ از پس |
|
راهشان بر بساط خواجه و بس |
|
|
بر دویدند بر دو چاره سگال |
|
روبهان پیش و گرگ در دنبال |
|
|
خواجه را بارگه فتاد از پای |
|
دید لشگرگهی و جست از جای |
|
|
خود ندانست کان چه واقعه بود |
|
سو به سو میدوید خاک آلود |
|
|
دل پر اندیشه و جگر پر خون |
|
تا چگونه رود ز باغ برون |
|
|
آن دو سروش برابر افتادند |
|
کان همه نار و نرگسش دادند |
|
|
دامن دلبرش گرفته به چنگ |
|
چون دری در میانه دو نهنگ |
|
|
بانگ بر وی زدند کاین چه فنست |
|
در خصال تو این چه اهرمنست |
|
|
چند برهم زنی جوانی را |
|
کشتی از کینه مهربانی را |
|
|
با غریبی ز روی دمسازی |
|
نکند هیچکس چنین بازی |
|
|
چند بار امشبش رها کردی |
|
چند نیرنگ و کیمیا کردی |
|
|
او به سوگند عذرها میخواست |
|
نشنیدند ازو حکایت راست |
|
|
تا ز بنگه رسید خواجه فراز |
|
شمع را دید در میان دو گاز |
|
|
در خجالت ز سرزنش کردن |
|
زخم این و قفای آن خوردن |
|
|
گفت زنهار دست ازو دارید |
|
یار آزرده را میازارید |
|
|
گوهر او ز هر گنه پاکست |
|
هر گناهی که هست ازین خاکست |
|
|
چابکان جهان و چالاکان |
|
همه هستند بنده پاکان |
|
|
کار ما را عنایت ازلی |
|
از خطا داده بود بی خللی |
|
|
وان خللها که کرد ما را خرد |
|
آفتی را به آفتی میبرد |
|
|
بخت ما را چو پارسائی داد |
|
از چنان کار بد رهائی داد |
|
|
آنکه دیوش به کام خود نکند |
|
نیک شد هیچ نیک بد نکند |
|
|
بر حرام آنکه دل نهاده بود |
|
دور اینجا حرام زاده بود |
|
|
با عروسی بدین پریچهری |
|
نکند هیچ مرد بدمهری |
|
|
خاصه آن کو جوانیی دارد |
|
مردی و مهربانیی دارد |
|
|
لیک چون عصمتی بود در راه |
|
نتوان رفت باز پیش گناه |
|
|
کس ازان میوهدار برنخورد |
|
که یکی چشم بد درو نگرد |
|
|
چشم صد گونه دام و دد بر ما |
|
حال ازینجا شدست بد بر ما |
|
|
آنچه شد شد حدیث آن نکنم |
|
و آنچه دارم بدو زیان نکنم |
|
|
توبه کردم به آشکار و نهان |
|
در پذیرفتم از خدای جهان |
|
|
که اگر در اجل بود تأخیر |
|
وین شکاری بود شکار پذیر |
|
|
به حلالش عروس خویش کنم |
|
خدمتش ز آنچه بود بیش کنم |
|
|
کار بینان که کار او دیدند |
|
از خدا ترسیش بترسیدند |
|
|
سر نهادند پیش او بر خاک |
|
کافرین بر چنان عقیدت پاک |
|
|
که درو تخم نیکوئی کارند |
|
وز سرشت بدش نگه دارند |
|
|
ای بسا رنجها که رنج نمود |
|
رنج پنداشتند و راحت بود |
|
|
و ای بسا دردها که بر مردست |
|
همه جاندارویی دران دردست |
|
|
چون برآمد ز کوه چشمه نور |
|
کرد از آفاق چشم بد را دور |
|
|
صبج چون عنکبوت اصطرلاب |
|
بر عمود زمین تنید لعاب |
|
|
بادی آمد به کف گرفته چراغ |
|
باغبان را به شهر برد ز باغ |
|
|
خواجه برزد علم به سلطانی |
|
رست ازان بند و بنده فرمانی |
|
|
ز آتش عشقبازی شب دوش |
|
آمده خاطرش چو دیگ به جوش |
|
|
چون به شهر آمد از وفاداری |
|
کرد مقصود را طلبکاری |
|
|
ماه دوشینه را رساند به مهد |
|
بست کابین چنانکه باشد عهد |
|
|
در ناسفته را به مرجان سفت |
|
مرغ بیدار گشت و ماهی خفت |
|
|
گر بینی ز مرغ تا ماهی |
|
همه را باشد این هواخواهی |
|
|
دولتی بین که یافت آب زلال |
|
وانگهی خورد ازو که بود حلال |
|
|
چشمهای یافت پاک چون خورشید |
|
چون سمن صافی و چو سیم سپید |
|
|
در سپیدیست روشنائی روز |
|
وز سپیدیست مه جهان افروز |
|
|
همه رنگی تکلف اندودست |
|
جز سپیدی که او نیالودست |
|
|
هرچ از آلودگی شود نومید |
|
پاکیش را لقب کنند سپید |
|
|
در پرستش به وقت کوشیدن |
|
سنت آمد سپید پوشیدن |
|
|
چون سمن سینه زین سخن پرداخت |
|
شه در آغوش خویش جایش ساخت |
|
|
وین چنین شب بسی به ناز و نشاط |
|
سوی هر گنبدی کشید بساط |
|
|
به روی این آسمان گنبدساز |
|
کرده درهای هفت گنبد باز |
|