نگارستان عجایب و غرایب/تصویر دوم
تصویر دوم [دریاها و رودها]
مطرز از طراز عجایب بحار و انهار و بدایع عالم آب از صوت پرمعنیش چون موج از دریا آشکار و هویدا آورده
در بحر هند لجهایست عمیق که کسی از عمق آن تحقیق نکرده است حضرت خضر علیه السّلام برای دریافت کیفیت قعر آندریا روانشد در زیر دریا بامید استعانت مولانا مدتی در تردد گذشت و مقدمش آشنای ته دریا نگشت در نیمهٔ راه فرشتهای را دید از آن نام و نشان پرسید.
فرشته در جواب گفت: ای بنی آدم در این قعر دریا چرا پوئی و از این قلزم بیپایان چه میجوئی.
گفت میخواهم که کیفیت عمق این دریا دریابم و قعر آن بتماشای غرایب شتابم.
فرشته گفت ای انسان از وقت نوح پیغمبر گوئی در این لجه افتاده تا ایندم که مدت چهار هزار سال گذشته بثلث آن پا نهاده تو بقعر آن چگونه خواهی رسید باین عمری که داری تا چند تردد خواهی کرد بهتر آنست که از همینجا برگردی زیاده بر این مجو و تصدیع بسیار مکش
چون خضر علیه السّلام این سخن از فرشته شنید از همانجا بازگردید اگرچه حکماء پری قعر آب را تخمینا دو هزار و شصت فرسخ مینویسند لیکن انتهای درست او را هیچکس نمیداند و احدی بر آن آگاه نیست.
منقولست بزرگی بحر گنگ که از آغاز تا انجام عبادتگاهست از گذارش و نگارش مستغنی و مبراست و هیچکس را از سرچشمهٔ آن آگاهی بهم نرسیده و کسی درنیافته کیفیت آن را کما هی.
آب دریا سالها در ظرف بماند لون و ذائقه نگرداند از کمال خوبی با جمیع امزجه سازگار و مصدر فواید بیشمار صحیح مزاج را صحت نفس افزاید و بیمار را ازالهٔ علت نماید معده را صفا بخشد و آتش اشتها را ذکا و قوت باه را اعانت دهد و روی زرد را سرخ گرداند و دریای بیمنتهای گنگ هرگاه (مشتری با سداید متصل کاشی کو همچو) از دریا برآید تا یکماه بیاید مردم از مشاهدهٔ آن شادمان شوند و فراوان پرستش ایزدی بجای آرند.
در عجایب مخلوقات مسطور است
هرکه از بحر ارس بگذرد و نیمه تن اسفل او در آب باشد بر پشت هر زن عسر الولادت که پای خود را بگذارد در حال بار نهد و از آن درد برآید خاصیت این چنانست و کار مشکل را آسان میکند.
ایضاً در بحر فارس گردابیست طویل که طولش تخمینا سه میل باشد و هر کشتی که در آن آب درآید بهیچ تدبیر از آن ورطه برنیاید.
گویند جهازی بزرگ در آن گرداب بند شد و چند روز در گردش بماند چون اهل کشتی ناامید شدند و زاد ایشان کمی پذیرفت ماهی بزرگ از دریا ظهور نمود یک کس از کشتینشینان را درربود هر روز بعادت معهود از دریا سر برآورد و یک کس را از فرقه بزور میبرد.
و در آنجماعت مردی خردمند بود برای رهائی با آنها مشورت کرد گفت ما را از اینمقام امید رهائی نیست و سوای آنچنان دشمنی قوی بهم رسیده هر روز یک کس را میرباید و طعمهٔ خود میسازد و یقین میدانم همه را خواهد خورد و کسی از دستش جان بدر نخواهد برد.
من در اینباب فکری اندیشیدهام و دری از بحر اندیشه بیرون کشیدهام اگر همه اتحاد کرده و بگفتهٔ من اتفاق نمایند از فضل خدای چنان امید دارم که همه رهائی یابند.
تمام بر آن آفرین کردند و از شوق بر گردش گردیدند.
آن خردمند گفت که یک کس از ما مرگ را قبول نماید دیگران را نجات خواهد بود شخصی گفت من بقصد ثواب جان خود را در راه یاران نثار کردم و خود را بموجب فرمان شما در دهان مرگ انداختم.
دانشمند بفرمود تا هرقدر ابریشم در کشتی هست بیاورند و رسن محکم ساخته سرانجام کردند چون وقت آمدن ماهی نزدیک شد آن رسن را در کمر مردی که مهیای مرگ بود مستحکم ساختند ماهی بر عادت معهود آمد و آنشخص را درربود و از آنجا روان شد و در پیش کشتی دوان رفتهرفته از آن گرداب برآمده در دریا افتاد و روان شد کشتینشینان بدرگاه الهی روی نیاز را بر خاک مالیدند و بشکر رهائی از آن مهلکه سراسر زبان گردیدند.
در تاریخ هفت اقلیم آمده است
که در حضر موت آبیست روان و طرفه خاصیت در آن هرکه دمی از آن آب خورد در دم مخنث گردد و آشامیدن آن آب قطع رجولیت کند و هرگز خیال شهوت در دل نیاورد.
ایضاً بحر الغمام دریائیست آنطرف شهر باسنغر هیچکس را زهره آن نباشد که سنگی در آن اندازد و اگر کسی نادانسته یا عمداً سنگی یا چیزی در آن اندازد همان ساعت بگردد و بلاهای صعب از آن دریا برآمده عالمی را هلاک سازد. در اشارات شیخ آذری مسطور است
که قریهٔ فواره در دمشق مشهور و معروفست بعشق، رودیست عجیب در آن نواحی که در پنجسال آب از آن برمیآید و یکسال در آن دریا میباشد و چهار سال دیگر بر یک نمط از رفتن عاریست.
ایضاً در حدود یمن رودیست و از غرایب آن در هر زبان سرودی چون روشنی روز غالب شود آب آن بطرف مغرب جاری شود و هرگاه آفتاب بمغرب آمد آب بجانب مشرق جاری گردد.
ایضاً در حوالی اندلس شهری واقعست و بدر آنشهر نهر قوی جاریست کشتی را از آن همیشه خطر است و الاغ را از آن آب گذر نباشد چون یوم شنبه آید از گردش ایام بماند آن بحر پرخروش آرام شود سوای روز شنبه کسی از آنشهر بطرف دیه نمیرود از این راه آن دریا را بحر السبت خوانند و آن نهر را بزرگ شمارند.
ایضاً در دره کوه طبرستان نهریست روان چون کسی بانگ در آن صحرا نماید آب در آن نهر برجا بایستد و هرگاه نعره دیگر کشد از آن فی الحال نهر روان گردد.
ایضاً رودیست بنام ایلامی و مشهور عالمست و دریافت ماهیتش دور از عقل اگر کسی روز در آن آب غسل کند وقت شب بخواب محتلم شود.
ایضاً در حدود اندلس دره تنگیست و رودی در آن جاریست تیزپر در آن رود یک سنگیست که بخاصیت چون آهنربا جاذب آدمیست آنقدر جذب دارد آنسنگ که از یکفرسخی آدم را بخود میکشد هرکه بآن آب از غرب و شرق آنسنگ برسد او را در دریا غرق میکند.
و در آنجا در سر راه بتی از سنگ ساختهاند حکیمان آگاه نوشتهاند بر آن بت برای رهگذران که ای عزیز زنهار از اینجا نگذری و اگر باین امر اعتناء ننموده پیشتر روی در آب غرق شوی.
ایضاً در طبریه نهریست روان که آب آن گرم و سرد است اگرچه هر دو آب در یکجو جاریست لیکن باهم نیامیزد و بکام مستسقی هریک برنگ دیگر میریزد.
ایضاً در ولایت آذربایجان کوهیست مشهور به سبلان نهریست در آنجبل فلک رأس جاری و معروفست آن آب بنهر ارس هرکه پیاده از آن آب گذر نماید و پای خود را بگذارد بر شکم باردار در حال بار نهد و به درد زه گرفتار نگردد.
ایضاً در بلاد ارمنه مخلاط نام شهریست و از غرایب عالم در آنجا نهریست که در ده ماه اول سال هیچ جاندار در آب نباشد و در دو ماه آخر در آن آب زلال ماهی وافر میباشد که سکنه آنجا بیدست و بیدام ماهی را صید نمایند و آنرا خشک نموده آذوقه یکساله را از آن یکجا برای تمام سال تهیه کنند و آنماهی تا عید دو ماه آخر سال پدید آید.
در تحفة الغرائب منقول است
که نهر حصن مهدی در میان اهواز و بصره واقعست در بعضی اوقات از آن مثل مناره چیزی پدید آید و از آنمناره بانگ نفیر و نقاره استماع شود ساکنان آنجا دایم این آواز شنوند و پی بدان نبرند از پیران سالخوردهٔ آنشهر کسی بر کیفیت آن مطلع نیست.
ایضاً در زمین ترکستان نهریست که آنرا نهر الحزنح و مظهر عجایب دانند نوعی از حیات مارها آنجا است که اگر هر حیوان آنرا ملاحظه نماید از هوش رود و بیخود گردد. در عجائب الدنیا
مسطور است که سلطان سکندر فیلقوس بگفتهٔ جالینوس کشتی بساخت و در آن آذوقهٔ یکساله نهاد و جمعی در آنکشتی انداخت و ناخدای برآنگماشت و چند تن از مرد و زن در آنکشتی داشت او را در دریا راند و تا یکسال چشمش در انتظار ماند ناخدا کشتی در دریا بگردانید و بمقصود که داشت نرسید چون ساز معیشت آماده بود چندی دیگر تردد نمود بعد از مدتی از روبرو کشتی دیگر حاضر شده باعث آسانی کار مشکل گردید چون کشتی نزدیک رسید جمعی از آشنا صورتان بیگانه زبان دیدند ناخدا از روی مکر و فن داد مردی داده چون بغیر از اشارات در آنجا هیچ ندیدند هر دو کشتی را از آنجا برگردانیده بساحل رسیدند ناخدا زنیرا بشوهری داد تا در درجش گوهری نهاد.
بعد از ایام معهود فرزندی بوجود آمد آنگاه که قابل جواب و سؤال شد ناخدا متوجه پرسش حال شد گفت از مادر استفسار کن که در کشتی از کجا آمدی و ارادهٔ کجا داشتی پسر این را بزبانی که داشت بمادر رسانید و او پسر را از کیفیت آگاه گردانید.
بناخدا گفت که مادرم میگوید آنطرف دریا مملکتیست دیگر و ملکی در آنجاست با کر و فر و شان و شوکت عظیم و هفت اقلیم مسخر او است در سر آرزو دارد که سوای من پادشاه دیگری هم باشد برای تحقیق اسرار دنیا و دریافت حال پادشاه ما را در کشتی نشانده روانه کرده بود.
چون اینحال حالی بارگاه سلطانی گردید دیگر باره بر زبان پادشاه جاری شده باز گفت از مادر بپرس که آنملک از این دیار بیشتر است یا کمتر زن در جواب گفت ملک ما صد برابر از اینملک بیش است و این پادشاه در برابر پادشاه ما درویشست.
ایضاً نهر سنجه در ارض مصر جاریست و آبش در نهایت سبکباریست بر فراز آن قنطرهایست رفیع که در تمام عالم مانند ندارد از این طرف شط تا آن لب شط یکطاقست و زیاده از دویست گامست و صاحب آن رواق سنگها را باهم پیوند داده آن را ساختهاند که طول هر سنگ ده ذرع و عرض و ارتفاع پنج ذرع گویند که پیش ساکنان آنجا طلسمیست پرلوح هرگاه ضلعی از این قنطره معیوب شود آنلوح را از برابر آنمکان از بالا بیاویزند آب از آنجا دور شود بعد از برآمدن آب آنجا را باصلاح درآورند و آنلوح را از آنجا بردارند آب بدستور راهی شود و در ارکان پل از این جهت بیگاه تباهی نشود.