هاتف اصفهانی (غزلیات)/شکست پیر مغان گر سرم به ساغر می
شکست پیر مغان گر سرم به ساغر می | عجب مدار که سرها شکسته بر سر می | |||||
ستم به ساغر میشد نه بر سر من اگر | شکست بر سر من می فروش ساغر می | |||||
غذای روح بود بوی میخوشا رندی | که روح پرورد از بوی روح پرور می | |||||
نداشت بهرهای آن بوالفضول از حکمت | که وصف آب خضر کرد در برابر می | |||||
نه لعل راست نه یاقوت را نه مرجان را | به چشم اهل بصیرت صفای جوهر می | |||||
نماند از شب تاریک غم نشان که دگر | طلوع کرد ز خم آفتاب انور می | |||||
چه دید هاتف می کش ندانم از باده | که هر چه داشت به عالم گذاشت بر سر می |