| | | | | | |
|
پس از چندی کند یک لحظه با من یار دورانش |
|
که داغ تازهای بگذاردم بر دل ز هجرانش |
|
|
پس از عمری که میگردد به کامم یک نفس گردون |
|
نمیدانم که میسازد؟ همان ساعت پشیمانش |
|
|
چو از هم آشیان افتاد مرغی دور و تنها شد |
|
بود کنج قفس خوشتر ز پرواز گلستانش |
|
|
ز بیتابی همی جویم ز هر کس چارهی دردی |
|
که میدانم فرو میماند افلاطون ز درمانش |
|
|
دلش سخت است و پیمان سست از آن بیمهر سنگیندل |
|
نبودم شکوهای گر چون دلش میبود پیمانش |
|
|
به من گفتی که جور من نهان میدار از مردم |
|
تو هم نوعی جفا میکن که بتوان داشت پنهانش |
|
|
تن هاتف نزار از درد دوری دیدی و دردا |
|
ندانستی که هجرانت چها کرده است با جانش |
|