| | | | | | |
|
چه شود به چهرهی زرد من نظری برای خدا کنی |
|
که اگر کنی همه درد من به یکی نظاره دوا کنی |
|
|
تو شهی و کشور جان تو را تو مهی و جان جهان تو را |
|
ز ره کرم چه زیان تو را که نظر به حال گدا کنی |
|
|
ز تو گر تفقدو گر ستم، بود آن عنایت و این کرم |
|
همه از تو خوش بود ای صنم، چه جفا کنی چه وفا کنی |
|
|
همه جا کشی می لاله گون ز ایاغ مدعیان دون |
|
شکنی پیالهی ما که خون به دل شکستهی ما کنی |
|
|
تو کمان کشیده و در کمین، که زنی به تیرم و من غمین |
|
همهی غمم بود از همین، که خدا نکرده خطا کنی |
|
|
تو که هاتف از برش این زمان، روی از ملامت بیکران |
|
قدمی نرفته ز کوی وی، نظر از چه سوی قفا کنی |
|