هاتف اصفهانی (گزیده‌ی اشعار رشحه)/شب و روز من آن داند که دیده است

هاتف اصفهانی (گزیده‌ی اشعار رشحه) از هاتف اصفهانی
(شب و روز من آن داند که دیده است)
  شب و روز من آن داند که دیده است پریشان زلف او را بر بناگوش  
  ندارم عقل در کف ای خوشا دی ندارم هوش در سر ای خوشا دوش  
  نگه می‌کردی و می‌بردیم عقل سخن می‌گفتی و می‌بردیم هوش  
  عیان روی گل و دامان گلچین نشاید گفت بلبل را که مخروش