هشت کتاب/زندگی خواب‌ها/برخورد

برخورد
از سهراب سپهری

نوری به زمین فرود آمد:

دو جاپا بر شن‌های بیابان دیدم.

از کجا آمده بود؟

به کجا می‌رفت؟

تنها دو جاپا دیده می‌شد.

شاید خطایی پا به زمین نهاده بود.


ناگهان جاپاها براه افتادند.

روشنی همراهشان می‌خزید.

جاپاها گم شدند،

خود را از روبرو تماشا کردم:

گودالی از مرگ پر شده بود.

و من در مرده خود براه افتادم.

صدای پایم را از راه دوری می‌شنیدم،

شاید از بیابانی می‌گذشتم.

انتظاری گمشده با من بود.

ناگهان نوری در مرده‌ام فرود آمد

و من در اضطرابی زنده شدم:

دو جاپا هستی‌ام را پر کرد.

از کجا آمده بود؟

به کجا می‌رفت؟

تنها دو جاپا دیده می‌شد.

شاید خطایی پا به زمین نهاده بود.