هشت کتاب/زندگی خوابها/پرده
پنجرهام به تهی باز شد
و من ویران شدم.
پرده نفس میکشید
دیوار قیر اندود!
از میان برخیز.
پایان تلخ صداهای هوش ربا!
فرو ریز.
لذت خواب میفشارد.
فراموشی میبارد.
پرده نفس میکشد:
شکوفه خوابم میپژمرد.
تا دوزخها بشکافند،
تا سایهها بی پایان شوند،
تا نگاهم رها گردد،
درهم شکن بیجنبشیات را
و از مرز هستی من بگذر
سیاه سرد بی تپش گنگ!